استاد پیشکسوت گروه تاریخ و تمدن اسلامی دانشگاه تهران؛

دکتر هادی عالم‌زاده: در علم فِراست درباره بستگی و ارتباط مشخصات روحی و روانی انسان با شکل چهره و اندام‌ها سخن می‌رود/ «طب سنتی» شناخته شده در جهان با «طب اسلامی» شهرت یافته در روزگار ما یکسان نیست

۰۲ مرداد ۱۴۰۰ | ۱۵:۱۶ کد : ۱۸۷۰۲ دیدگاه / گفتگو دین‌و الهیات گفت‌وگو / گزارش خبر
تعداد بازدید:۲۰۸۴
روابط عمومی دانشگاه تهران: پی‌بردن به اخلاق و شخصیت آدمی از طریق مشاهده ظواهر جسمانی او، موضوع علم فراست یا دانش قیافه‎شناسی است که گروهی از متقدّمان و متأخران درباره آن سخن گفته‌اند؛ از جمله بقراط در سده قبل از میلاد به این موضوع توجه کرده است. اما تا پیش از ارسطو، فراست علمی مستقل و شناخته شده نبود. در منابع اسلامی، از افلیمون یونانی به‌عنوان صاحب‌نظر در علم فراست نام برده‌اند. علم فراست از طریق ترجمه منابع یونانی، به‌ویژه کتاب‌های طبی، وارد جهان اسلام شده است.


«علم فراست در منابع اسلامی» عنوان مقاله‌ای به نگارش دکتر هادی عالم‌زاده، استاد پیشکسوت دانشگاه تهران با همکاری مریم معینی است. بدین‌ بهانه لیلا احمدی، کارشناس روابط‎عمومی دانشگاه در گفت‌وگویی با این استاد پیشکسوت تاریخ و تمدن اسلامی، به بررسی این موضوع پرداخته است.

 

  • با تشکر از اینکه در این گفت‌وگو شرکت کردید لطفاً بفرمائید علم فِراست در متون اسلامی به چه می‌پردازد؟ و چه تعریفی می‌توان از آن کرد؟

پیش از پاسخ به پرسش‌های شما لازم است به دو نکته مهم درباره لفظ و مفهوم «فراست» اشاره شود:

  1. فِراست( به کسر فاء/ ferasat ) در لغت، یعنی فهم، درک، ادراک و زیرکی؛ اما فَراست( به فتح فاء/ farasat ) به معنی سواری، سوارکاری، اسب‌شناسی است. در قوامیس/ فرهنگ‌های عربی نیز فِراسة و فَراسة به همین معانی متداول در زبان فارسی آمده است. بنابراین، بحث ما در این گفت‌وگو «علم فِراست» است، نه «علم فَراست» که درباره آن کتاب‌ها و رساله‌های بسیاری به فارسی و عربی تألیف شده است، از جمله فَرَس‌نامه حکیم‌الملک از شاگردان میرداماد و شیخ بهایی که این کتاب را در سال ۱۰۷۱ ق. به دستور شاه عباس دوم صفوی تألیف کرده و در آن درباره انواع اسب و بیماری‌ها و درمان آنها سخن رفته است.
    در بسیاری ازمتون ادبی واژه «تفرُّس» در معنی فِراست به کار رفته است، برای نمونه: «به نظر تفرّس از احوال باطن او تفحص کرد» و «ازآنجا که صدق تفرس فطانت پادشاه بود دانست که …».
     
  2. علم فِراست که در فرهنگ اسلام و منابع فارسی و عربی اغلب مترادف با علم قیافت/ قیافه‌شناسی / physiognomy به کار می‌رود، به احتمال بسیار از این حدیث نبوی اخذ شده است: إتَقُوا فِراسَةَ المُؤمِنِ فَإنَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ اللهِ (از فِراست مؤمن بپرهیزید که او با نور خدا می‌نگرد).

با عنایت به دو نکته مذکور کمابیش می‌توان به مفهوم و شناختی از این علم دست یافت. در فرهنگ‌ها و کتب حاوی مصطلحات و دانشنامه‌های فارسی و عربی تعاریف مشابهی از علم فراست / قیافت آمده و غالباً آن را چنین تعریف کرده‌اند: شناخت و پی بردن به خُلق و خوی باطنی و سجایا و رذائل و ضمایر اشخاص از طریق تأمل بر چهره و سیما و رنگ و شکل اندام‌ها و ظاهر افراد، به خصوص از شکل چهره و صورت آنان.
در این «علم» یا به تعبیر برخی «شِبه علم» درباره بستگی و ارتباط مشخصات روحی و روانی انسان با شکل چهره و اندام‌ها (پیشانی، ابرو، چشم، بینی، لب و دهان و…) سخن می‌رود و اگرچه دانشمندان دوره‌های متأخر فِراست / قیافه‌شناسی را بی‌اعتبار می‌دانند، اما شواهد و نمونه‌هایی فراوان حاکی است که برخی از نشانه‌ها و خصوصیات چهره و اندام و بدن با رفتارهای روانی مشخصی در افراد ارتباط و بستگی دارد.
 

  • این علم از کجا وارد جهان اسلام شد و چه دانشمندانی به آن پرداخته‌اند؟

گفته‌اند بقراط پدر علم پزشکی در حدود ۴۰۰ تا ۴۵۰ سال پیش از میلاد به علم فِراست اشاره کرده است. او عقیده داشت عوامل خارجی بر خُلق و خوی اشخاص تأثیر می‌گذارد و این حالات در چهره و ظاهر آن‌ها نمایان می‌گردد. جالینوس، طبیب یونانی (۱۲۹- ۲۰۰م) نیز بخش‌هایی از آثار متعدد خود را به این علم اختصاص داده است و می‌دانیم که آثار او از نخستین متون یونانی بوده که توسط ثابت بن قُرّه حَرّانی (۲۱۱ – ۲۸۸ق.) در بغداد به عربی ترجمه شده است، از این روی می‌توان احتمال داد که این علم از طریق ترجمه کتب جالینوس به جهان اسلام راه یافته باشد، اما مسلم است که این علم پیش از ارسطو (سده چهارم پیش از میلاد) علم مستقل و شناخته‌شده‌ای نبود و او بود که نخستین کتاب را در «قیافه‌شناسی» تألیف کرد.
مبنای اصلی کار ارسطو در این علم «تمثیل» است. او در این اثر می‌گوید: اشخاصی که سیما، یعنی نشانه‌ها و ویژگی‌های چهره آنان شبیه جانور معینی است خصوصیات مزاج و رفتاری مشابه با آن حیوان را دارند. این پندار و نظرِ درخور تأمل و تردیدِ او هنوز طرفدارانی دارد و بعضی از قیافه‌شناسان از مشابهت چهره شخص با صورت برخی جانوران حکم‌هایی درباره خصوصیات اخلاقی او می‌کنند؛ مثلاً از شباهت چهره کسی به شیر (سلطان جانوران) آن فرد را شجاع و دارای عُلوّ طبع می‌پندارند و کسی را که چهره‌ای شبیه روباه دارد حیله‌گر و کسانی را که چهره‌ای مانند خرس دارند به قوت و بردباری، کسانی را که به گراز / خوک نر شباهت دارند به زورمندی و بی‌کلّه‌گی و آن‌هایی را که به خر / الاغ شبیه‌اند، به کم فهمی و بلاهت نسبت می‌دهند.
اما از میان دانشمندان اسلامی، به نظر می‌رسد، بیش از همه امام فخرالدین محمد بن عمر رازی (۵۴۳- ۶۰۶ ق.) در این علم شهرت یافته باشد. این شهرت احتمالاً به این دلیل است تکه افزون بر این‌که یک باب از کتاب ارزشمند و مشهورش (جامع العلوم / سِتّینی) را به «علم الفِراسة» اختصاص داده، اثری مستقل و منفرد به نام رسالةٌ فی الفِراسة نیز تألیف کرده است.
فخر رازی در جامع‌العلوم که درواقع دانشنامه‌ای به زبان فارسی است، دانش‌ها و معارف رایج عصر خود را در ۶۰ باب معرفی کرده و در باب بیست و ششم با عنوان «علم الفِراسة» پس از مقدمه‌ای کوتاه، و در نُه «اصل» به تعریف و شرح جزئیاتی از این علم پرداخته است. او در اصل اول قوای سه‌گانه آدمی، یعنی شهوت و غضب و فکرت را تابع «أمزِجه اربعه» (مزاج‌های چهارگانه: دَم، صفراء، بَلغَم و سَوداء) معرفی می‌کند و می‌نویسد: «چون بیشتر افعال آدمی تکلفی (یعنی مبتنی بر اختیار و اراده او) است و استدلال از افعال آدمی بر اخلاق او درست نباشد، حکماً خواستند راهی بیابند تا به واسطه آن اخلاق آدمی را بشناسند، پس در حیوانات تأمل کردند و دریافتند که شکل و صورت هر یک از حیوانات ملازم با خُلق و عادتی خاص است و سپس در آدمی تأمل کردند و از شباهت ظاهری هر آدم با شکل و صورت هر حیوان حکم به شباهت خُلق و عادت این آدم با آن حیوان کردند.» به نظر می‌رسد که مراد فخر رازی تلویحاً از حکماً ارسطو و پیروان او باشد؛ زیرا چنان که پیش‌تر گفتیم ارسطو پایه‌گذار علم قیافت و نخستین کسی بود که در کتابی مستقل مبادرت به قیافه‌شناسی بر اساس شباهت سیمای ظاهری افراد با حیوانات کرد. در واقع فخر رازی با نقد و ردّ اساس کار ارسطو در قیافه‌شناسی، خود شیوه‌ای دیگر در علم فِراست عرضه کرده است. رازی این باب از جامع‌العلوم را چنین آغاز می‌کند:
«این علم از علم‌های شریف و دانش‌های غریب است و علمای روزگار در این علم هیچ خوض نکرده‌اند … پس اولی‌تر آن دیدیم که در اصل و حقیقت این علم شرحی دهیم مختصر در هشت اصل و هشت عضو… [اما] حقیقتِ آن جز با تجربه بسیار و اندیشه به غایت و تتبع صور و اخلاق مردم… روی ننماید… و از این جمله معلوم شود که حدّ [و تعریف] فِراست استدلال‌کردن است از آفرینش ظاهر بر خُلق و عادت. سپس در ذیل هشت اصل برخی از این نشانه‌ها و دلالت‌ها را عرضه می‌دارد، مثلاً در ذیل اصل دوم چنین آورده:
«در آنچه موی بر آن دلالت کند: موی نرم دلیل باشد بر بددلی [یعنی ترس و بزدلی] و موی درشت [یعنی زِبر و خشن] دلیل بود بر شجاعت و… موی بسیار بر هردو کتف و بر گردن دلالت کند بر احمقی و دلیری و…» و در اصل سوم تا نُهم به ترتیب: از آنچه رنگ، پیشانی، ابرو، چشم، شکل بینی، لب و دهان و زبان و دندان، و سرانجام «در چیزهایی که شکل روی بدان دلالت کند» سخن می‌راند.
فخر رازی چنان‌که اشاره شد جز این باب کوتاه در جامع العلوم تألیفی نسبتاً مفصل در باره این علم دارد که ترجمه فارسی آن به نام رسالةٌ فی الفِراسة به دست ما رسیده و در مجله تاریخ علم (دانشگاه تهران، شماره چهارم، ۱۳۸۴) به چاپ رسیده. با نگاهی گذرا به فهرست کوتاه این رساله می‌توان اجمالاً به مندرجات آن پی برد:
«این رساله مشتمل بر سه مقاله است … مقاله اول در امور کلی این علم است و مشتمل بر هفت فصل. مقاله دوم در بیان مقتضیات کل این علم است و مشتمل بر چهار باب و هر باب چند فصل. مقاله سوم دربیان عضوها است و مشتمل بر هفده فصل».
جز آثار فخر رازی از دیگر دانشمندان مسلمان، از جمله ابن‌سینا، ابونصر فارابی، شمس‌الدین محمد انصاری، زین‌العابدین عمری مرصفی … تالیفاتی مستقل با عنوان‌هایی مشابه رسالة‌الفراسة و رسالة فی‌الفراسة در دست است و برخی نیز چون ابشیهی، دمیری، ابوالقاسم قشیری، اسماعیل جرجانی، شمس‌الدین آملی و شیخ بهاالدین محمد عاملی یک فصل یا باب یا گفتاری از تألیفات خود را به این دانش اختصاص داده‌اند (برای اطلاع از دیگر آثاری که در این موضوع تألیف شده و مشخصات کامل آن‌ها به کشف الظنون حاجی خلیفه و الذریعة آقابزرگ طهرانی و علم الفراسة الحدیث جرجی زیدان رجوع شود).
 

  • در رساله فخر رازی «علم فِراست» به چه شاخه‌هایی تقسیم شده و این تقسیمات بر چه مبنایی صورت گرفته است؟

رازی در فصل سوم رسالة فی‌الفِراسة این علم را در دو قسم – بی ذکر عنوان- مطرح می‌کند و در ضمن تعریف هر قسم مبنای هر یک از این دو قسم را توضیح می‌دهد. بر پایه این مبانی می‌توان عنوانی مناسب و بیانگر ماهیت هر قسم عرضه کرد: قسم اول [باطنی اشراقی]، قسم دوم [ظاهری تعلیمی].

قسم اول [باطنی اشراقی]: رازی این قسم از فِراست را خاص کسانی می‌داند که «نفوس ناطقه آنان در غایت اشراق و صفا، و دور از علایق جسمانی است». او می‌گوید: صاحبان چنین نفوسی بی‌مشاهده هیچ علامت ظاهری و صفت محسوسی از کسی احوال و صفات او را درمی‌یابد و در بیان مبنا و منشأ این توانایی می‌افزاید که «حکمت این آن است که جواهر نفوس ناطقه در ماهیت و حقیقت مختلف است، بعضی در غایت اشراق و صفا است و بعضی دیگر بدین مرتبه نیست.» او برای تبیین این مدّعا متوسل به یک تمثیل می‌شود: هم‌چنان‌که آدمی در خواب قادر می‌شود بر معرفت غیب، نفس صافی هم در بیداری قادر می‌شود بر معرفت غیب.
رازی تعریف و تشریح قسم اول (باطنی اشراقی) از علم فٍراست را با این دوجمله به پایان می‌برد: «… بیان این [مسأله] در [این] رساله ممکن نیست؛ این حکایت را بباید دفتری.» که دلالت بر غُموض بحث و عُلوّ جنبه باطنی و شهودی این قسم دارد.

قسم دوم [ظاهری تعلیمی]: همان است که در بند ۲ پاسخ به سوال اول مطرح شد، یعنی استدلال جُستن از احوال و علائم ظاهر بر اخلاق و صفات باطن. سپس در توضیح و تفهیم تفاوت‌های دو قسم می‌افزاید: در قسم اول فرد بر مقتضای قوّت و صفای نفس حکم می‌کند، مثل فِراست انبیا و اولیا و در قسم دوم فرد بر مقتضای علائم ظاهری، مثل پیشانی، ابرو، بینی، و … حکم می‌کند که مبتنی بر تعلیم و تعلّم است.
رازی برای قسم اول متعرض اقسام و فروع نمی‌شود، و حال آنکه در ذیل قسم دوم (ظاهری تعلیمی)، در چند فصل که نزدیک به نیمی از رساله را دربرمی‌گیرد، به ذکر انواع و فروع این قسم و علومی که نزدیک به این علم است می‌پردازد، از جمله: ۱. فراست احوال اشخاص بر مبنای مزاج‌ها (گرمِ خشک، گرمِ تر، سرد خشک، سرد تر، معتدل و نامعتدل)؛ علائم چهره (سر، پیشانی، ابرو، چشم، بینی و …)؛ نوع تنفس و صدا؛ سِنّ (تا ۲۰ سالگی، جوانی، کهولت / آغاز پیری و پیری)؛ شهر و مسکن؛ فقر و ثروت (توانگران اصیل و تازه به ثروت رسیده‌ها)؛ ۲. شناختن احوال اشخاص بر مبنای خطوط کف دست و پا؛ ۳. علائم منقوش بر استخوان شانه‌های گوسفند و بز؛ ۴. جای پای آدمیان و سُم چهارپایان؛ ۵. نوع و رنگ پوست آدمیان؛ ۶. شکل اندام‌های بدن (دست، پا، سینه، پشت، شکم، ساق و…) و....
او زیر این نوع عناوین و عناوین گوناگون دیگر به تفصیل و با ذکر جزئیاتی گاه شگفت‌انگیز داد سخن می‌دهد، سخنانی که بس دور از ذهن می‌نُماید که دانشمندی جامع‌الاطراف و مُلقّب به «امام المُشکّکین» بدانان باور داشته بوده باشد؛ سخنانی از این دست: «هر که چشم او کبود بُوَد و به زردی و سبزی می‌زند همچون فیروزه، صاحب او بدکردار بُوَد و اگر با آن صفت نقطه‌ای سرخ جمع شود، بدترین و خبیث‌ترین مردم بُوَد» (ص ۱۸۶)؛ یا «هر که نزدیک خنده سرفه بر وی افتد، شوخ و فصیح زبان بُوَد» (ص ۱۹۰) و مانند این‌ها در سراسر رسالة؛ چندان که نمی‌توان مطمئن بود که آیا این رساله از تالیفات رازی است و اگر از آنِ او بوده، آیا مترجم (لطف‌الله عزیز هِروی متوفای سده هفتم) در ترجمه آن به فارسی امانت و دقت لازم را مراعات کرده یا مطالبی مطابق طبع و ذوق خود و موافق میل و علاقه مردم روزگارش بدان افزوده است. صرف نظر از اصالت رسالة و صحت انتساب آن به فخر رازی و تردید و تشکیک در ارزش علمی مندرجات آن، اما نمی‌توان منکر اهمیت و ارزش این رساله و دیگر آثار مشابه آن در مطالعات و تحقیقات مربوط به تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران اسلامی در سده‌های میانه شد.
 

  • صاحب علم فراست باید چه توانایی‌ها می‌داشت تا قادر به شناخت خلق و خوی افراد باشد؟

در پاسخ به سوال سوم گفته شد که علم فِراست را به دو قسم تقسیم کرده‌اند: «باطنی اشراقی» و «ظاهری تعلیمی». با دقت در عنوان این دو قسم می‌توان اجمالاً به پاسخ این سوال دست یافت؛ زیرا در ضمن تعریف و ماهیت هر یک از این دو قسم تصریح شده که قسم اول از مقوله امور باطنی، شهودی و اشراقی است، یعنی اموری که در تعالیم عرفا و متصوفه و اهل حقیقت و معنی مطرح است. طبق این تعالیم، طالب این معانی باید پس از کسب استبصار بکوشد با پرهیز از غیر حق (دفع مانع درونی و عوایق بیرونی) و سلطه بر هواهای نفسانی شایستگی قبول حالات و حقایق الهی و غیبی را بیابد. نیل به این مرحله والا افزون بر فطرت پاک موهوبی و عنایت الهی، مستلزم مجاهدت پیوسته جسمانی و روحانی در تهذیب و تزکیه نفس از علایق دنیوی است که دستیابی به این مقدمات هم غالباً جز با یاری و هدایت اولیا و مشایخ اهل معرفت و اصلان به حقیقت محقق نخواهد شد.
اما قسم دوم چنان که از عنوانش آن برمی‌آید، دانشی ظاهری و تعلیمی است که می‌توان آن را مانند دیگر دانش‌ها و پیشه‌ها از طریق مطالعه کتب مربوط و تعلم در نزد استادان این فنون آموخت و با تمرین و ممارست و کسب تجارب از آنان به مهارت لازم دست یافت، چنان‌که در روزگار خود شاهد اعمال خارق‌العاده شَعبده‌بازان حرفه‌ای یا فال‌گیرانی ماهر هستیم که از علائم و شکل‌هایی مانند تَه‌مانده قهوه نوشیده شده به پیشگویی می‌پردازند.
 

  • مسلمانان با چه انگیزه و هدفی در صدد انطباق آیاتی از قرآن و احادیثی از پیامبر اکرم (ص) بر علم فِراست برآمده‌اند؟

چنان‌که در آغاز بحث در باب لفظ و مفهوم فِراست اشاره شد، دانشمندان مسلمان با تیمُّن به حدیث نبوی «إتّقوا فِراسَةَ المُؤمن …» عنوان علم فِراست را جایگزین علم قیافت و قیافه‌شناسی کردند و در جهت اسلامی‌کردن این علم و چیزهایی شبیه آن‌که هم در میان اعراب جاهلی با نام‌های قیافة، ریافة و عیافة رواج داشت و هم از آثار ترجمه شده یونانی به جامعه اسلامی راه یافته بود، کوشیدند تا با تمسّک به برخی از آیات قرآنی و احادیث نبوی به این دانش صبغه اسلامی بخشند.
رساترین آیه قرآن کریم که بر این دانش انطباق دارد، آیه ۷۵ سوره حِجراست: إنَّ فِی ذَلک لَآیاتٍ لِلمُتَوَسِّمینَ (در این امر برای اشارت‎دانان نشانه‌های [آشکار] هست). در فرهنگ‌های عربی به فارسی معتبر وکهن، مانند المصادر زوزنی و تاج المصادر بیهقی و … «توسُّم» فِراست‌بردن، دیدن چیزی را و نظرکردن و فِراست‌بردن، از علامت به چیزی پی‌بردن معنی شده، درست به معنایی که مطابق با مفهوم اصطلاحی علم فِراست است.
آیه دیگری که در این علم بدان استشهاد کرده‌اند، آیه ۲۷۳سوره بقره، یعنی آیه «تَعرِفُهُم بِسیمَاهُم» (تو آنان را از سیماشان می‌شناسی) است. شمس‌الدین آملی در نفایس العلوم در شرح و تفسیر واژه «متوسّمین» به این آیه از سوره بقره تمسک جسته و تفرس و فراست را از ویژگی‌های ایمان و تقوی دانسته است. فخرالدین رازی در رسالة فی الفِراسة آیات «وَ لَتَعرِفَنَّهُم فِی لَحنِ الًقَولِ (سوره محمد: ۴۷ / ۳۰) و " سِیمَاهُم فِی وُجُوهِهِم مِن أَثَرِالسُجُودِ» (سوره فتح: ۴۸ / ۲۹) را هم به مستندات قرآنی مربوط به فِراست افزوده است، گرچه در آیه اخیر ارتباط وثیقی با این علم مشهود نیست.

این دانشمندان به روایات چندی هم به نقل از پیامبراکرم صلوات الله علیه در ذیل و تأیید این آیه استناد کرده‌اند، از جمله طَبرِسی در تفسیر مجمع‌البیان چنین آورده: «از مجاهد [محدث و تابعی سده اول ق.] نقل شده که مُتوسّم یعنی مُتفرِّس و سخن او درست است، زیرا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که «إتّقوا فِراسَةَ المُؤمِنِ فَإنّهُ یَنظُرُ بِنُورِ الله» و نیزپیامبر(ص) فرمود: خدا را بندگانی است که [باطن] مردم را با توسُّم و تفرُّس می‌شناسند [و از باطن و ضمیر آنان آگاه می‌شوند]. و از ابی‌عبدالله [امام صادق] علیه‌السلام روایت شده که فرمود: نَحًنُ المُتَوَسِّمِینَ والسَبیلُ فینا مُقیمٌ و السَبیلُ طَریقُ الجَنَةُ (ما متوسّمانیم و راه راست در ما نهادینه شده و این راه تنها راه بهشت است). نیز عبدالله بن دواحه قمی از نبی‌اکرم (ص) روایت کرده که خطاب به من فرمود: إنّی تَوَسَّمتُ فیکَ الخَیرَ أعرَفُهُ و اللهُ یَعلَمُ أنّی ثابِتُ البَصَرِ (من در تو نیکویی می‌بینم و درمی‌یابم و خدا می‌داند که من بصیرت نهادم)»؛ افزون بر این‌ها، کُلینی در اصول کافی بابی در این‌باره (یعنی توسّم و تفرّس و فِراست) گشوده و پنج روایت از ائمه علیهم‌السلام در این موضوع نقل کرده است.
 

  • آیا قشیری با دیدگاه متفاوتی به علم فِراست پرداخته است؟

برخی از عرفا و علمای اخلاق نیز در اثبات علم فِراست و ماهیت آن و انتساب آن به گروهی خاص در آثار خود متعرض نکات در خور توجهی شده‌اند، از جمله ابوالقاسم قشیری، عارف بزرگ سده پنجم، بابی از رسالة‌القشیریة را به علم فِراست اختصاص داده و با دیدگاهی متفاوت و فراتر از بررسی نشانه‌های ظاهری تن آدمی بدان نگریسته است. وی با اشاره به این نکته کلیدی که این علم از سوی خداوند تنها به بعضی از مؤمنان عنایت می‌شود، به نقل از یکی از بزرگان صوفیّه می‌نویسد: «هرکه به نور فِراست نگرد، به نور حق نگریسته باشد و مادام که عملش از حقّ بود او را سهو و غفلت نباشد، بلکه حکم حق بود که زبان بنده را بدان گویا کند و آنچه گفت به نور حق نگرد، یعنی به نوری که حق تعالی او را بدان مخصوص کرده باشد. فِراست روشنایی بود که در دل‌ها بدرخشد و معرفتی بود اندر اسرار، او را از غیبی به غیب همی بَرد تا چیزها ببیند از آنجا که حق تعالی بدو نماید تا از ضمیر خَلق سخن بگوید.»؛ اما شرط کسب این ژرف‌بینی آن است که چشم خود از حرام و تن خود از شهوات بازدارد و باطنش را آباد سازد و این مراقبت را از سنّت به خوردن حلال تداوم بخشد تا فِراست دچار خَلَل نگردد و به تعبیری دیگر وجودی آسمانی شود و شایسته دریافت انوار الهی گردد.
چنان‌که ملاحظه می‌شود این نگاه قُشیری به فِراست در واقع منبعث از آموزه‌های قرآنی و مأخوذ از احادیث نبوی است، از این روی نمی‌توان آن را از ابداعات او خواند؛ اما البته این دیدگاه / نگاه / رویکرد به علم فِراست به لحاظ ماهیت و مبنا با آنچه ارسطو بر پایه طبیعیات در کتاب قیافه‌شناسی عرضه کرده بسیار بسیار متفاوت و مصداق «قیاس مع الفارق» است.
 

  • دکتر نصر، علم‌الفراسه را یکی از اقسام علوم خفیه دانسته؛ منظور از علوم خفیّه چیست؟ در حالی‌که برخی آن را از فروع علوم طبیعی می‌دانند و برخی نیز به علوم الهی نسبت داده‌اند.

دکتر سید حسین نصر تقریباً در همه تالیفات خود به تفصیل یا إجمال و یا اشاره از علوم خفیّه یا علوم غریبه (علوم نهانی یا علوم شگفت) سخن به میان می‌آورد. این رویکرد و توجه به این علوم ناشی از تعلق خاطر او به «مکتب سنت‌گرایی» است که اصول آن را از استادان سرشناس خود، علامه طباطبایی و سید محمد کاظم عصّار و سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، که همه متأثر از فلسفه و مکتب شیخ اشراق و ملأ صدرا بوده‌اند، فراگرفته است و درپی آشنایی و ارتباطش با چند از تن اسلام‌شناسان اروپایی، ازجمله هانری کُربَن و فریتهیوف شوئون و تیتوس بورکهارت و رِنِه گِنون، در او نیرو یافته و ریشه دوانده است.
نصر در کتاب علم و تمدن در اسلام و خاصّه کتاب علم در اسلام که هردو توسط شادروان احمد آرام به فارسی ترجمه شده، در ذیل عنوان «کیمیا و دیگر علوم خفیّه» سخن رانده و به نقل از رِنِه گِنون علوم خفیّه را چنین تعریف کرده است: «علوم خفیّه یا غریبه از نیروهای مکتوم در کیهان و راه‌های روبه‌رو شدن با این نیروها بحث می‌کند.» نصر پس از این تعریف می‌افزاید: در جهان سنتی از آن جهت این دانش‌ها را پنهان نگاه می‌داشتند که اجتماع را از شرِّ به کار گرفته شدن و بهتر بگوییم از شرِّ بد به کار گرفته‌شدن آن‌ها حفظ کنند؛ چندان که هر کس را شایسته تعّلم علوم سّری و باطنی نمی‌دانستند و از تعلیم آن‌ها، حتی تعلیم زیرشاخه‌های آن، مثل کیمیا، لیمیاء (سحر و جادو)، هیمیاء (تسخیر نفوس) و …، جز به کسانی که اهلیت داشتند امتناع و پرهیز می‌کرده‌اند.
برخی از مفسران قرآن با استناد و تمسک به آیات و احادیثی که عرضه شد، مبنای الهی برای این دانش قائل‌اند و اهل فِراست را مؤمنان مخلِص و مخلَص، حکیمان و ربّانیّونی می‌دانند که الهی گشته و متفرِّس و متوسِّم به نور خدا شده‌اند و بدین‌وسیله می‌توانند حقایق هستی را دریابند و از خَلق و سیمای اشخاص به خُلق و ضمیر آنان پی‌برند. کرامات مشایخ صوفیه را می‌توان حاصل تسلطی دانست که در فِراست / تفرّس داشته‌اند، مانند بیش‌تر کرامات منسوب به ابوسعید ابوالخیر که توسط نواده او، محمد بن منوَّر، در کتاب اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی السعید فراهم آمده است. بر همین مبنا است که جرجانی در التعریفات فِراست را «در اصطلاح اهل حقیقت [یعنی عرفا] مکاشفه یقین و معاینه غیب» تعریف می‌کند؛ و تَهانُوی نیز فِراست را «نزد اهل سلوک اطلاع‌یافتن بر مکاشفه یقین و معاینه سرّ» معرفی می‌کند. دو اصطلاح «مکاشفه یقین و معاینه غیب و سرّ» در تعابیر اهل عرفان یعنی اطلاع خداوند بر آنچه در دل باشد تا دل نیز به نور اطلاع خداوندی بر رازهای غیب آگاهی یابد و این عبارت از نوری است که پیغمبر اکرم (ص) فرموده: «المُؤمِنُ یَنظُرُ بِنُورِ اللهِ.»
در برابر سنت‌گرایانی چون نصر و هم‌اندیشانش، برخی از دانشمندان مانند سید اسمعیل جرجانی در ذخیره خوارزمشاهی، تَهانُوی در کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، طاش کُپری‌زاده در مفتاح السعاده و حاجی خلیفه در کشف‌الظنون علم فِراست را از فروع علوم طبیعی به شمار آورده‌اند. فخر رازی نیز چنانکه اشاره شد اخلاق و اعمال آدمیان را تابع مزاج‌های چهارگانه، یعنی طبیعت جسمانی آدمی می‌داند و علم فِراست را برساخته حکماً می‌شمرد و در رسالة تصریح می‌کند که «اصول این علم مستند علم طبیعی است و بیش‌تر علوم طبیعی به تجربه حاصل شده» و باب مربوط به علم فِراست را هم در جامع‌العلوم پس از «علم الطبیعات» و پیش از «علم الطبّ» عرضه کرده است.
 

  • در مقاله شما آمده که جرجانی در گفتار دوم از ذخیره خوارزمشاهی به «فِراسة المزاج» پرداخته آیا می‌توان فِراست را از مقوله طبّ سنتی شمرد؟

تعبیر «فِراسة المزاج» که شما در سوال خود مطرح کرده‌اید اصولاً با مبانی پزشکی جرجانی مغایرت دارد و اگر چنین مطلبی از نوشته من استنباط می‌شود، قطعاً ناشی از خطا و نارسایی نگارش من در نقل و بیان مطلب جرجانی بوده است. نوشته من در مقاله این است: «جرجانی … گفتار دوم کتابش ذخیره خوارزمشاهی را به شناخت مزاج و یا به عبارتی «فراسة المزاج» اختصاص داده و آن‌ها را در چهار دسته: گرم، سرد، خشک و تر بررسی و کیفیات هریک از آن‌ها را بیان کرده است». اگر جرجانی تعبیر «فِراسة المزاج» را به کار برده باشد، بی‌تردید مرادش از لفظ «فِراست» معنای لفظی و لغوی آن، یعنی شناختن درست و مطابق با واقع مزاج بیمار است، نه مفهموم اصطلاحی «فِراست» که در «علم الفِراسة» مطرح است؛ زیرا وی در باب اول همین گفتار به تفصیل و با دقت تمام شرح می‌دهد که تنها راه و کلید تشخیص بیماری و درمان بیمار شناختن مزاج او است و طبیب تا درست درنیابد که بیمار دارای کدام مزاج است (گرم، سرد یا…؟) قادر به درمان درست نخواهد بود. از این روی، پاسخ این پرسش شما منفی است، یعنی نمی‌توان فِراست را از مقوله طبّ سنتی شمرد.
توضیحاً می‌افزایم که مراد ما از طب سنتی ظاهراً آن نوع از بهداشت و دارو و درمان است که از سده‌های پیشین و از آثار برجای مانده طبیبان نامداری چون فردوس الحکمة علی بن رَبَّن طبری، الحاوی محمد بن زکریّا رازی، الطّبّ المَلِکی علی بن عباس اهوازی، القانون فی الطبّ ابوعلی سینا، ذخیره خوارزمشاهی سید اسماعیل جُرجانی و… به دست ما رسیده است. این نوع از درمان و دارو اگرچه مسلم است که ترکیب و التقاطی از پزشکی یونانی، اسکندرانی، هندی وایرانی بوده، اما به این دلیل که چهارده قرن تقریباً در سراسر جهان اسلام از مغرب واندلس / اسپانیا تا مالزی و اندونزی رفع نیاز می‌کرده، علمی کاربردی و مفید شناخته شده و هنوز نزد گروهی در بسیاری از کشورهای مسلمان و نامسلمان با عنوان «طب سنتی» تداول و خواستار دارد، چندان که در کنار پزشکی دانشگاهی جدید ایستاده و در برخی از کشورها به‌عنوان یک رشته مطلوب علمی در دانشگاه‌ها شناخته شده و دانشجو می‌پذیرند. با این همه، هیچ ارتباطی میان علم فراست مورد گفت و گو با طب سنتی وجود ندارد.
 

  • برخی توصیه‌ها و تجویزهایی که از طرف متخصصان طب سنّتی صورت می‌گیرد، آیا نشأت گرفته از علم فِراست نیست؟

در مورد شُبهه ارتباط علم فِراست با طبّ سنّتی اشاره به «نظریه طب اسلامی» لازم به نظر می‌رسد: سنت‌گرایانی چون دکتر نصراعتقاد دارند که «پزشکی اسلامی و ملحقات آن همچون داروسازی و جراحی و نظایر اینها از پیام اسلام مدد گرفته و از زمینه پزشکی یونانی و اسکندرانی و هندی و ایرانی تغذیه شده‌اند.» بر پایه این باوربه طرح «نظریه پزشکی اسلامی» مبادرت کرده‌اند. نصر تلقی خود از این نظریه را چنین بیان کرده: «پزشکی اسلامی به صورتی بسیار محکم به سراسر ما بعد‌الطبیعه و جهان‌شناسی و فلسفه اسلامی پیوسته است، چه موضوع طب، یعنی انسان جهانِ صغیری است که در داخل خود همه هستی را شامل است و در حقیقت کلیدی برای فهم هستی است، چنان که گفته‌اند «الانسانُ رَمزُ الوجودِ» (آدمی راز هستی است) و پزشکان مسلمان تن آدمی را امتدادی از نفس و روح او و دارای ارتباطی بسیار با نفس و روح او می‌دانسته‌اند.» بدیهی به نظر می‌رسد در چنین فضای اندیشگی و باور علمی کسانی «طبّ سنتی» ماندگار از ابن سینا و جرجانی و دیگر پزشکان جهان اسلام را با پدیده‌ای به نام «طبّ اسلامی» ملازم و حتی مترادف و منطبق برهم به شمار آرند و کسانی هم مجال یابند تا علم فِراست را از مقوله طب سنتی و طب اسلامی بدانند.
نکته پایانی در پاسخ به این پرسش این که به عقیده و نظر من نباید «طبٌ سنتی» شناخته شده در جهان را با آنچه در ایران روزگار ما به نام «طبّ اسلامی» شهرت یافته، خَلط کرد و یکسان انگاشت.
 

  • در عصر حاضر به نظر می‌رسد علم فراست مورد بررسی دانشمندان قرار گرفته، آیا [مدّعای] آنان مبنای علمی دارد؟

این بنده اطلاعات در خور عرضه‌ای درباره وضع این علم و مطالعات دانشمندان متخصص معاصر ندارم، جز آنچه در مقاله متعرض آن شده‌ام که به نقل خلاصه آن در اینجا بسنده می‌کنم.
علم فراست / قیافه‌شناسی در قرون وسطی نسبت به دوره‌های پیش‌تر رواج بیش‌تری یافت و به تدریج با سحر و جادو درآمیخت، چندان که از مقوله خرافات گردید؛ اما با ظهور و گسترش علوم تجربی این دانش نیز دست خوش تحول شد.
یوهان لاواتر/ Lavater ( ۱۷۴۱ -۱۸۰۱ ) رازوَر سوئیسی نخستین کسی است که اطلاعات و تجربیات پیشینیان را در قیافه‌شناسی فراهم آورد و مطالعات خود را هم برآن افزود و بدین‌سان علم فِراست در مفهوم قیافه‌شناسی بار دیگر مطرح گشت و بعدها کسانی در فرانسه، انگلستان، آلمان و ایتالیا موفق شدند از این اطلاعات کم وبیش درستی که لاواتر گرد آورده بود، روش و اصول قابل قبولی استخراج کنند. یکی از آثار درخور توجه در این زمینه کتاب سَموئیل وِلس/ Samuel Wells است که در ۱۸۸۶م. در نیویورک چأپ شده است. بعدتر چِزاره / سزار لومبروسو/ Lombroso (۱۸۳۵ – ۱۹۰۹ ) جُرم‌شناس و طبیب ایتالیایی معتقد و مدعی شد که می‌توان به وسیله بعضی از مشخصات جسمی مُجرمان آنان را از دیگران بازشناخت. أگرچه امروز بیش‌تر نظریات لومبروسو از اعتبار افتاده، اما کارهای او عامل مهمی در تحقیقات مربوط به جرم و مجرمان بوده است.

کد تحریریه : ۱۰۰/۱۰۱/۱۰۳

کلید واژه ها: دانشکده الهیات و معارف اسلامی تاریخ و تمدن اسلامی علم فراست طب سنتی طب اسلامی پویش علمی ایران در آینه ۱۴۰۰ اعضای هیأت علمی مصاحبه


( ۱۷ )

نظر شما :