دکتر حمید طالبزاده، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران:
جای ژرفاندیشی در زندگی امروز بشر خالی است / فلسفه همواره راهنمای فکر و عمل اروپاییان بوده است / فیلسوفان هیچگاه در ایران جایگاه مستحکمی نداشتند
لیلا احمدی، کارشناس روابط عمومی دانشگاه تهران به مناسبت روز جهانی فلسفه در مصاحبه با دکتر سید حمید طالبزاده، به مسائل مختلفی در ارتباط با ماهیت و جایگاه فلسفه در جامعه، تأثیر فلسفه بر زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و … پرداخته است.
- آقای دکتر همانطور که میدانید سومین پنجشنبه از ماه نوامبر هر سال از سوی یونسکو روز جهانی فلسفه نامگذاری شده است. علت این نامگذاری و درواقع هدف از این اقدام را چه میدانید.
برگزاری روز جهانی فلسفه اقدامی نمادین است برای یادآوری جایگاه فلسفه در زندگانی بشر. معمولاً عناوینی که روزهای معینی را در سال به آن اختصاص میدهند دو گونهاند: عناوینی هستند که در زندگی بشر نقشی پررنگ و بسزا دارند و برای بزرگداشت و تجلیل از آن نقش روزی را به نام آن معین میکنند. مثلاً روز پزشک، روز مهندس، روز کارمند، روز دامپزشکی و غیره و یا عناوینی ناظر بر اموری هستند که در خطر بی توجهی و فراموشیاند و این روزها را به نام آنها مینامند باشد تا جایگاه آنها حفظ و ارزش آنها زنده بماند. مثلاً روز جهانی سالمندان، روز جهانی معلولان، هفته دفاع مقدس، روز جهانی محیط زیست و غیره روز جهانی فلسفه از نوع دوم است. اختصاص روزی به نام فلسفه بهانهای است تا تفکر و ژرفاندیشی که دیگر در زندگانی امروز بشر حضور چندانی ندارد یادآوری شود و زمینهای به دست دهد تا اندیشمندان برای صلح و بهروزی بشر در سایه عقل با هم مشارکت کنند.
فیلسوف باید در میان مردم زندگی کند وگرنه از واقعیت فاصله میگیرد
- در گذشته فیلسوف در میان مردم زندگی میکرد و فلسفه در میان مردم و در ابعاد مختلف زندگی جریان داشت، ارسطو در میان مردم زندگی میکرد. چه شد که فلسفه منحصر به کتابها و تبدیل به یک فعالیت رازآلود شد؟
اندیشه به معنای عام آن همیشه وجود داشته است و نمیتوان آغاز معینی برای آن پیدا کرد، اما فلسفه شکل خاصی از اندیشه است که در یونان ظاهر شد. این شکل از اندیشیدن کوشید تا زندگانی انسان را در عرصه شناخت، سیاست، اخلاق، حقوق و غیره نظم و ترتیبی مفهومی ببخشد و ارتباط منسجم و یک پارچهای را میان آنها برقرار کند، این نظم و یکپارچگی از طریق تبیین استدلالی انجام میشود و به همین جهت ارسطو قوانین اندیشیدن را در علم منطق تدوین کرد و آن را میزانی برای فهم استدلالی و عقلی قرار داد. فلسفه همان تعیّن کلی و عقلانی زندگانی بشر است و در نتیجه فیلسوف باید در میان مردم و در تجربه زیسته آنان مشارکت داشته باشد وگرنه از واقعیت فاصله میگیرد.
فلسفه وقتی زنده است که بتواند مسائل واقعی جامعه را مطرح کند
- منظور شما از این جمله که معاصرت نحوه مواجهه با هستی در افق زمان است چیست. آیا میتوان گفت که فلسفه را باید با مسائل روز تطبیق داد؟
فلسفه که رونق پیدا کند، سطح فرهنگ در اجتماع بالاتر میرود. فلسفه اثر وضعی در ابعاد گوناگون فرهنگ دارد و فکر انسان را از مسائل پیش پا افتاده متوجه ساحت معقول جهانی میکند، این مهم در هر عصر و زمان متناسب با مقتضیات همان عصر و زمان صورت میپذیرد. فلسفه وقتی زنده است که بتواند مسائل واقعی جامعه را مطرح کند و آن مسائل را در افقی فراتر و عمیقتر از فهم رایج صورت بندی کند و بدین وسیله سطح فکر جامعه را با خود بالا بکشد، فلسفه باید واقعیترین مسائل زندگانی را به مفهومیترین و منسجمترین شکل ممکن عرضه کند و همه چیز را به مرتبه معقول فراخواند، مرتبه معقول، منظری را پیش روی ما آشکار میکند و پرتو تازهای بر همه چیز میافکند تا بتوانیم بهتر ببینیم و بهتر انتخاب کنیم. پس فلسفه نمیتواند بدون پیوند نزدیک با مسائل روزگاری که در آن زیست میکنیم زنده و مؤثر باشد. این معنای معاصرت است، فلسفه وقتی خود را از زندگی واقعی جدا کند، تبدیل به دانش انتزاعی میشود، در حالی که فلسفه برای بالاتر بردن سطح فرهنگ و کرامت انسان و قوت بخشیدن به شیرازه زندگانی اخلاقی و آشکار ساختن شأن والای انسانی پدید آمده است و این مهم هرگز به کفایت نمیرسد و پایان پیدا نمیکند.
برای تجدید حیات فلسفی در ایران باید به مواجهه فلسفی با مسائل این روزگار بپردازیم
- آیا میتوان امیدوار بود که فلسفه به میان مردم بیاید و اندیشیدن مستقل و بدون تعصب را آموزش دهد. برای رسیدن به این هدف راهکار شما چیست؟
باید عرض کنم فلسفه به معنایی که یادآور شدم که از ماهیت امور پرسش میکند و میکوشد اموری را که ظاهراً از هم گسسته است در پرتو مفاهیم عقلی و استدلالات برهانی به یکدیگر مربوط کند و نظم و سامانی فکری پرورش دهد. ابتدا در یونان و سپس به برکت همت نوابغی همچون فارابی و ابنسینا در ایران باور شد. چنان که اشاره کردم فلسفه در یونان از بدو امر با زندگی مردم یونان آمیخته بود و این آمیختگی تداوم یافت و حتی در قرون وسطی نیز که دین مسیحیت بر فکر و عمل مردم اروپا سیطره داشت، فلسفه همچنان در میدان بود و مسیحیت میکوشید تا آنجا که ممکن است خود را به فلسفه نزدیک کند و به دیانت صورتی فلسفی ببخشد، چهرههای مقدس مانند آگوستین، آنسلم، بوئسون و آکوئینی در عین حال فیلسوف بودند و فلسفه و دین از هم جدایی نداشت، در عصر مدرن نیز با ظهور فیلسوفانی مانند دکارت و لایپنیتس، هیوم، کانت، هگل و هوسرل زندگانی مردم اروپا رنگ فلسفی به خود گرفت، به طوری که میتوان گفت فلسفه همواره راهنمای فکر و عمل اروپاییان بوده است و اساساً مدرنیته همان شیوه تفکر فلسفی عصر مدرن است که سیاست، اخلاق و حقوق همه نهادهای اجتماعی را قوام بخشیده است، اگر امروز فلسفه حضور کمرنگتری پیدا کرده است به این جهت است که تکنیک پیشتاز شده است و همه چیز از جمله تفکر فلسفی را نیز تحت تأثیر قرار داده است، اما فلسفه در ایران راه مشابهی را طی نکرده است. فلسفه در ایران همیشه زیر سایه فقاهت و شریعت بوده است و فیلسوفان جایگاه مستحکمی نداشتند و معمولاً از جانب دینمداران رانده میشدند، غزالی ابنسینا را تکفیر کرد و شیخ اشراق را اعدام کردند و صدرالمتالهین تبعید شد و هنوز هم فقها روی خوشی با فلسفه ندارند و به همین جهت فیلسوفان منزوی بودهاند و وظیفه خود دانستهاند که دین اسلام را که الگوی زندگی ایرانیان بوده است به شیوهای فلسفی تبیین کنند و از این راه در زندگانی مردم حضور داشته باشند و با سطحینگری مبارزه کنند. اما ورود افکار و آرا به دورههای مدرن به ایران و گام نهادن ایران در مسیر تجدد، فلسفه اسلامی را دستخوش چالشهای فراوان کرد و طبعاً برای تجدید حیات فلسفی در ایران باید به مواجهه فلسفی با مسائل این روزگار بپردازیم و به اندیشه فلسفی توانایی بیشتری ببخشیم.
نظر شما :