بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان فارسی

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران: زبان فارسی برای حدود هزار سال، محمل تولید آثار فاخر هنری است / زبان فارسی میراث ملی و عامل وصل ایران فرهنگی است / متاسفیم که حساسیت و مسئولیت پذیری در ارتباط با زبان فارسی در فضای مجازی وجود ندارد

۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | ۰۷:۴۶ کد : ۱۶۴۹۶ دیدگاه / گفتگو گفت‌وگو / گزارش ادبیات و علوم انسانی
تعداد بازدید:۱۶۷۸
روابط عمومی دانشگاه تهران: ۲۵ اردیبهشت در تقویم رسمی کشور ما روز بزرگداشت فردوسی و پاسداشت زبان پارسی نام‌گذاری شده است. به همین بهانه نرگس حمیدی‌پور، دانشجوی کارشناسی علوم ارتباطات اجتماعی، با دکتر علیرضا امامی، استادیار گروه ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران گفت‌وگو کرده است. این استاد دانشگاه همچنین با «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» در زمینهٔ فرهنگ‌نویسی همکاری می‌کند. متنی که در ادامه می‌خوانید، متن این مصاحبه است که به اهمیت روز پاسداشت زبان فارسی و نقش فردوسی در حفظ این زبان می‌پردازد.

 

  • به عنوان اولین سوال، ضرورت وجود روزی به نام زبان پارسی در تاریخ و تقویم رسمی کشور چیست؟

زبان فارسی از چند جهت جایگاه مهمی نزد عموم ایرانیان دارد. منظور من از ایران پهنهٔ وسیعی فراتر از مرزهای سیاسی کنونی ایران است و از حدود شرقی چین تا آسیای صغیر و بین‌النهرین را شامل می‌شود و به‌نوعی می‌توان آن را ایران فرهنگی نامید. این ایران فرهنگی شامل اقوام و طایفه‌های گوناگونی است که هرکدام سهمی بسیار در بالندگی و رشد و توسعهٔ زبان فارسی و فرهنگ ایران داشته‌اند.
با این مقدمه، جهات اهمیت زبان فارسی به این ترتیب است که اولاً زبان فارسی در حکم زبانی میانجی و واسطه بین اقوام و مردمی با فرهنگ‌های مختلف در طول تاریخ ایفای نقش کرده است. از جنوب ایران تا شمال ایران مردم، با زبان‌های مادرزادی متفاوت، برای ارتباط مؤثر با یکدیگر از این زبان استفاده کرده‌اند. در مقام مثال، شاید بیجا نباشد که زبان فارسی و نقش واسطگی آن را با مقام زبان انگلیسی در روابط بین‌الملل امروز مقایسه کنیم. در طول قرن‌ها، مردمان مختلف این نواحی از زبان فارسی برای ارتباط و نامه‌نگاری و تدوین و تنظیم متونی همه‌فهم استفاده کرده‌اند و البته به پویایی و زنده‌بودن این زبان یاری رسانده‌اند. شاید بد نباشد که برای مثال اشاره کنم به نامه‌نگاری‌های پادشاهان سلسلۀ صفوی با سلاطین عثمانی. نه‌تنها نامه‌های صفویان به عثمانیان به زبان فارسی بوده است بلکه نامه‌های عثمانیان نیز به فارسی نگاشته می‌شده است. حتی نامه‌های بسیاری از حاکمان عثمانی وجود دارد که فرمان‌های حکومتی خود را به زبان فارسی صادر می‌کرده‌اند. به بیان دیگر، زبان دیوانی حاکمان عثمانی همین زبان فارسی بوده است. حتی مثلاً سلطان سلیم عثمانی دیوانی شعر به زبان فارسی دارد که از قضا شعرهای خوب و مستحکمی هم هست، اگرچه زبان مادری او ترکی بوده. همین وضعیت در شبه قارهٔ هند نیز حاکم است و می‌توان مثال‌های بیشماری برای آن آورد. از آن جمله، باز برای مثال، می‌توان از بیدل دهلوی نام برد که یکی از ارکان سبک هندی در شعر فارسی است. این جهت نخست اهمیت زبان فارسی است که می‌توان درباره‌اش بسیار بیش از این سخن گفت و از نمونه‌هایش یکی تحقیق مرحوم دکتر ریاحی در حوزهٔ عثمانی و مرحوم گلچین معانی در حوزهٔ شبه قاره است.
وجه دیگر اهمیت زبان فارسی نزد فارسی‌زبانان و ایرانیان علاوه بر نقش میانجی، آن است که این زبان میراثی ملی است. عموماً میراث‌های ملی را در آثار و ابنیهٔ تاریخی جستجو می‌کنند ولی نمی‌توان از این نکته دربارهٔ زبان فارسی غافل شد که بسیاری از آثار هنری که جنبهٔ زبانی دارند، در ظرف این زبان شکل گرفته‌اند. آثاری که هم‌اکنون و البته از روزگارانی کهن، طرف توجه مردمان دنیا بوده است. مثلاً مثنوی مولوی در دنیای کنونی هر روز مخاطبان جدیدی پیدا می‌کند و دربارهٔ آن آثار جدیدی خلق می‌شود، چه آثار تحقیقی و چه آثار هنری مانند ترانه‌های مختلفی که براساس شعر مولوی ساخته می‌شود. اینکه می‌گویم از زمان کهن طرف توجه مردم دنیا بوده است، نشانه‌اش برای مثال نقلی است که ابن‌بطوطه در سفرنامهٔ معروف خود در قرن هشتم هجری دارد و حکایت می‌کند از اینکه ملاحانی در چین آن روزگار شعر سعدی را زمزمه می‌کرده‌اند. زبان فارسی حدود هزار سال است که محملی برای خلق آثاری باشکوه شده و همگان، حتی غیرفارسی‌زبانان، را نیز شیفتهٔ خود ساخته است.
جهت سوم اهمیت این زبان از نظر سیاسی است. یکی از ارکان حفظ وحدت ملی ما هم‌اکنون زبانی با این پیشینه و قدمت است. طبیعی است که عناصر مختلفی به یکپارچگی و وحدت سیاسی یک کشور کمک می‌کند. انسجام و هماهنگی اجزای تشکیل‌دهندهٔ یک کشور، که مهمترین جز همان مردم است، وابسته به این عناصر مختلف است؛ مثلاً دین و مذهب مشترک، تاریخ کهن، فرهنگ عامه بخشی از این عناصر هستند اما شاید یکی از مهمترین این عناصر زبان و ادبیات باشد. در نکتهٔ قبل، به تلویح، اشاره کردم به پیوند محکمی که میان زبان و ادبیات برقرار است. حال، زبان و ادب فارسی، با این پیشینه و قدمت، می‌تواند یکی از اسباب این انسجام و وحدت باشد. هم‌زبانی در کنار همدلی موجب نزدیکی آدمیان به یکدیگر است و این نزدیکی یقیناً می‌تواند در برابر هر تهدیدی، اعم از تهدیدهای خارجی و دشمن بیرونی یا سختی‌ها و مشکلات داخلی، مردمان را در کنار یکدیگر قرار دهد. در این میان حماسهٔ ملی که در قالب زبان فارسی شکل گرفته و شکل اعلای خود را در شاهنامهٔ فردوسی یافته است، جایگاه برجسته‌ای دارد. در بسیاری از رویارویی‌های ایرانیان با بیگانگان شخصیت‌های مثبت شاهنامه در حکم الگو و نمونه برای پهلوانان ایرانی بوده‌اند. شاهان شاهنامه‌ای، قهرمانان حماسهٔ ملی و دلاوری‌های آنان در نبرد با بیگانگان الهام‌بخش ایرانیان در تمام زمان‌ها بوده است.
سویهٔ دیگری که شاید باید پیشتر از این به آن اشاره می‌کردم، جنبهٔ ارتباطی فرازمانی این زبان است؛ به بیان دیگر، این زبان با گذر از روزگاران کهن خاطره‌ای را از گذشتگان برای ما به ارمغان آورده است. ما از خلال سده‌ها و قرون، هم‌اکنون می‌توانیم با گذشتگان خود ارتباط برقرار کنیم و شرح احوال بزرگان دین و دولت و ملت خود را از میان متون به‌جای‌مانده به زبان فارسی بیابیم. متن‌های کهن فارسی در حکم آینه‌ای هستند که می‌توان در آن اوضاع زندگی پیشینیان خود را ببینیم و بر آن اساس تحقیقات مختلفی، از جمله تاریخِ اجتماعی، تاریخِ سیاسی، زیبایی‌شناسی گذشتگان و جز آن را انجام دهیم.
سخن بسیار است اما به گمانم همین مقدار نیز که گفته شد، می‌تواند دلیل خوبی باشد برای گرامی‌داشت این زبان و تخصیص روزی ویژه به آن در تقویم. حداقل فایدهٔ این کار این است که ما در هر سال، در روزی مشخص به این امور می‌اندیشیم و این زبان را گرامی می‌داریم.
 

  • از گره‌خوردن نام این روز با فردوسی بگویید؛ فردوسی چگونه توانسته این زبان را زنده نگه دارد؟

در پاره‌گفتار پیشین به این رابطه اشاره‌ای کردم. بر همه آشکار است که حکیم فردوسی بزرگترین منظومهٔ حماسی را به زبان فارسی سروده است. لابد می‌دانید که پیش از فردوسیِ بزرگ خدای‌نامه‌های گوناگونی وجود داشته است که متأسفانه هیچ‌یک امروزه به دست ما نرسیده است. در رأس این خدای‌نامه‌ها، شاهنامهٔ ابومنصوری بوده که ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به‌عنوان حاکمی محلی دستور به گردآوری آن داد و درواقع جامع خدای‌نامه‌های پیش از خود بود. این متن نیز متأسفانه از میان رفته است و تنها مقدمه‌ای از آن (که در میان شاهنامه فردوسی ضبط شده است) به جای مانده و به همت مرحوم علامه محمد قزوینی زنده شده است. ظاهراً بخش عمدهٔ شاهنامه فردوسی نظم همین شاهنامهٔ ابومنصوری است که به نثر بوده.
اما در این میان هنر فردوسی چیست؟ هنر فردوسی را در آنجا می‌یابیم که حکیم بزرگ آنچنان در نظم این متن هنر و مهارت به کار برده است که همهٔ این متن‌ها و از جمله شاهنامهٔ ابومنصوری در محاق قرار گرفته و اکنون به دست ما نرسیده است؛ یعنی باوجود شاهنامهٔ فردوسی، اقوام ایرانی دیگر نیازی ندیده‌اند که به حفظ آن‌گونه متون همت گمارند. یعنی با کمی گستاخی شاید بشود گفت که هنر فردوسی اسباب ازمیان‌رفتن بخشی از متون فارسی شده است (مسلماً این امر علت تامه نیست) ولی می‌توان این‌گونه حدس زد. ضمناً شاهنامه‌های دیگری نیز بوده که ظاهراً آنها نیز به همین سرنوشت دچار شده‌اند؛ از آن جمله است شاهنامهٔ مسعودی و شاهنامهٔ حکیم ابوالمؤید بلخی و حتی مثلاً آفرین‌نامهٔ ابوشکور بلخی که از نظر موضوعی حماسی نیست ولی در بحر متقارب یعنی همان وزن شاهنامه سروده شده است. با این حال، به جرأت می‌توان گفت که کلام و هنر حکیم فردوسی تمام این متون را در سایهٔ باعظمت خویش نهاده است.
این یک نکته؛ اما نکتهٔ دیگر که آن هم به هنر فردوسی باز‌می‌گردد، زبان فردوسی است. زبان فردوسی، به شکل آشکاری، فارسی‌گرایانه است. به بیان دیگر، همان‌گونه که همگان می‌دانند، در متن شاهنامه از واژه‌های بیگانه بسیار کم و به‌ندرت استفاده شده است. زبانی سخته و استوار و بدون لغزش و ابیاتی محکم و زیبا در شاهنامه شکل گرفته‌اند که در همهٔ آنها گویی وسواسی شگفت در انتخاب الفاظ وجود دارد. چنین معروف است که در زبان شاهنامه واژهٔ عربی (که با زبان فارسی بسیار عجین شده و در هم آمیخته است) وجود ندارد. البته چنین نیست ولی بسامد واژه‌های تازی در شاهنامه بسیار اندک است و به‌طریق اولی واژه‌های زبان‌های دیگر. دلایل مختلفی را هم برای این امر گفته‌اند. مثلاً گفته‌اند که شاهنامه به تأثر از منابعش واژهٔ عربی کم دارد یا گفته‌اند که علت کمی این دست واژه‌های بیگانه مربوط به زمان تألیف آن است.
اما به گمان من، نمی‌توان منکر ایران دوستی و فارسی‌گرایی حکیم شد. منظومه‌های دیگری، مانند گرشاسپ‌نامهٔ حکیم اسدی وجود دارد که در آنها این وسواس دیده نمی‌شود. همچنین ادعاهای درست و راست حکیم فردوسی نیز همواره در پیش چشم مخاطبان شاهنامه بوده است که «او عجم را به این پارسی زنده کرده است». یقیناً این رابطه و گره‌خوردگی ژرف میان زبان فارسی و شاهنامه تحت تأثیر همین امر است، یعنی فارسی ناب بودن متن شاهنامه و حس وطن‌پرستی (مسلماً غیرافراطی) حکیم بزرگ، فردوسی.
نکتهٔ دیگر که باید بر آن تاکید کنم آن است که یک سوی این اثر زبان فارسی است و سوی دیگرِ محتواییِ آن اسطوره‌ها و حماسه‌های یک ملت، یادگار ایرانیان کهن که در این متن برای ما زنده مانده است. اقوام ایرانی در طول تاریخ تهدیدهای مختلفی را پشت سر گذاشته‌اند؛ اما با دل و جان این حماسهٔ فردوسی را حفظ کرده‌اند. شاهنامه فردوسی هم به عنوان یادکردی از گذشتهٔ پرمجد و عظمت ایرانیان دورانی طلایی را به‌عنوان خاطره‌ای نیک (البته شامل همهٔ تلخی‌ها و شیرینی‌ها) برای ما در خود جای داده است.
 

  • بسیاری اعتقاد دارند که اگر فردوسی نبود، زبان فارسی نیز امروزه وجود نداشت. نظر شما در این باره چیست؟

شاید این اعتقاد چندان صحیح نباشد؛ زیرا زبان فارسی و تحولات گوناگون آن وابسته به عوامل گوناگونی است و نمی‌توان حفظ و بقای آن را تنها منوط به یک متن کرد؛ ولی این اعتقاد را می‌توان داشت که شاهنامهٔ فردوسی یکی از اصلی‌ترین میراث‌های ملی ما است که از پس قرن‌ها به دست ما رسیده است و نمادی است از ملیت ایرانی و زبانی فارسی به همان مفهوم عام که در پاسخ به پرسش پیشین به آن اشاره کردم.
اکنون، که میراث زبان پارسی به ما رسیده، وظیفۀ ما، دانشگاه و اهالی دانشگاه (به‌طور خاص دانشگاه تهران) در قبال حفظ زبان فارسی چیست؟
وقتی سخن از میراث‌های ملی به میان می‌آید، وظیفه نیز پررنگ می‌شود. پیش از این زبان فارسی و آثار ادبی آن را با بناهای تاریخی مقایسه کردم. وظیفهٔ ما در برابر مثلاً تخت جمشید چیست؟ یا مثلاً بناهای تاریخی اصفهان. در فضای مجازی دیده‌ایم که هر چند گاه یک بار، سر و صدایی به‌حق دربارهٔ تخریب فلان اثر هنری یا تاریخی بلند می‌شود. متأسفانه این حساسیت دربارهٔ زبان فارسی کم‌رنگ‌تر شده است و اعتراضی به تخریب این میراث به گوش نمی‌رسد.
گفتم فضای مجازی، و به نظرم می‌رسد در این فضا هیچ‌گونه حساسیت و مسئولیت‌پذیری دربارهٔ زبان فارسی به چشم نمی‌خورد. به‌کارگیری شلخته و ناپختهٔ واژه‌های زبان‌های بیگانه، بی‌دقتی در نحو جملات و آشفتگی در نشانه‌گذاری یا سجاوندی و سایر بی‌مبالاتی‌ها زبان را به سمت گونه‌ای ابهام و نامفهوم‌شدن سوق داده است.
در نامه‌نگاری‌های اداری و اصولاً مکتوبات دیوانی هم به نظر نمی‌رسد حساسیتی وجود داشته باشد. حتی برخی بخشنامه‌ها که ابلاغ می‌شوند نیاز به ترجمانی دارند و باید کسی بیاید و آنها را به فارسی ساده و همه‌فهم معنی کند.
این وضعیت کنونی است؛ اما چه باید کرد؟ وظیفه دو جنبه دارد؛ یکی عمومی و دیگری شخصی.
وظیفهٔ شخصی کاملاً جنبهٔ اختیاری دارد و هر شخص بنا به سلیقهٔ خود می‌تواند از زبان استفاده کند ولی اگر کسی به زبان فارسی به‌عنوان میراثی که از گذشتگان به او رسیده است نگاه می‌کند و تمایل دارد که این میراث با تحولات طبیعی و به شکلی عادی به آیندگان برسد (چون تحول زبان امری طبیعی و بدیهی است)، به‌یقین چنین فردی تلاش می‌کند تا با زبان و در بحث ما زبان فارسی آشنایی بیشتری پیدا کند و در کاربردهای خود دقت و وسواس بیشتری نشان می‌دهد. با تمام این احوال، او صاحب‌اختیار است و می‌تواند چنین نکند. همان طور که گفتم چنین فردی بسته به اینکه چه میزان علاقه و همت به ملیت و هویت خود داشته باشد، نگاه مسئولانه به زبان خواهد داشت.
اما بخش دیگر، وظایف نهادهای مدنی، ازجمله دانشگاه‌ها و فرهنگستان و سازمان‌های مربوط دیگر است. مهمترین وظیفه یکی آن است که در سیاستگذاری برای زبان کوشا باشند و با سیاست‌های نهاد مسئول، یعنی فرهنگستان، که قانوناً متولی امر سیاست‌گذاری زبان فارسی است، هماهنگ باشند. در سال‌های اخیر برخی روزنامه‌نگاران و افراد دلسوز نقدهایی به برخی مصوبات فرهنگستان و تصمیم‌های گرفته‌شده در آنجا داشته‌اند که بعضی وارد است و بعضی نیست. فرهنگستان باید با شفافیت به نقدهای دلسوزانه پاسخ گوید و عموم مردم را آگاه کند. مسلماً سیاست‌گذاری در امری که بسیار شخصی است (یعنی زبان) کار چندان آسانی نیست. طبعاً برخی نقدها هم اسیر سیاست‌زدگی و ایرادگیری‌های غیرکارشناسانه است و باز هم وظیفهٔ فرهنگستان و نهادهای آموزشی دیگر، از جمله دانشگاه، است که با گسترش آموزش‌های زبانی منتقدانِ کارآگاه و دانا در حوزهٔ زبان فارسی بپرورد.
 

  • شاید وظیفهٔ آموزشی، که کارکرد اصلی دانشگاه است، در اینجا برجسته‌تر شود؟

به نظرم می‌رسد که یکی از نهادهای مهم آموزشی که حساسیت‌های زبانی و فرهنگی را در میان عموم مردم پرورش می‌دهد و هدفمند می‌سازد، تاکنون نتوانسته به وظیفهٔ خود عمل کند. منظورم دانش‌آموزانی است که در مدرسه باید بیاموزند که از زبان به درستی استفاده کنند و بتوانند هم درست بنویسند و هم درست سخن بگویند. به بیان دیگر بیاموزند که اندیشهٔ انتقادی داشته باشند و راه‌های بیان اندیشه را نیز یاد بگیرند. شاید قدیم‌ترها زنگ انشا جدی‌تر گرفته می‌شد ولی من ندیده‌ام که این روزها و در چندین سال اخیر، به‌ویژه با تغییر نظام‌های آموزشی، چندان همتی برای آموزش و تمرین انشا وجود داشته باشد (شاید البته بنده بی‌اطلاعم).
با این حال حاصلی که از مدرسه‌ها به دست می‌آید چندان چشمگیر نیست و خیلی از فارغ‌التحصیلان دورهٔ دبیرستان در بیان مفاهیم ذهنی خود و به‌ویژه آوردن آن مفاهیم روی کاغذ، مشکل دارند. این مشکل خودبه‌خود به دوران دانشجویی هم (که دورهٔ گرفتن تخصص و یادگرفتن حرفه‌هایی است که اکثراً ارتباطی مستقیم با زبان و ادبیات فارسی ندارند) سرایت می‌کند. یعنی دانشجوی غیرمرتبط با زبان که در چندین سال دوران مدرسه نتوانسته است مهارت‌های زبانی لازم را کسب کند، در دوران تحصیلات تخصصی خود هم بعید است که چیز زیادی بیاموزد.
 

  • آیا سه واحد زبان فارسی که در دروس عمومی تدریس می‌شود، می‌تواند این خلأ را جبران کند؟

تصمیم‌گیرندگان قدیم دانشگاه، در گذشته و با درنظرداشتن اینکه دانشجویان آن زمان به قدر لازم و کافی در زمان مدرسه زبان فارسی و مهارت‌های زبانی را آموخته‌اند، سه واحد درسی را برای آشنایی بیشتر با زبان و ادبیات به فارسی عمومی اختصاص داده بودند. اکنون که این نقیصه (یعنی آموزش ناکافی در دوران مدرسه‌) ظاهر شده است، به گمانم، وظیفهٔ آموزشی دانشگاه نیز سنگین‌تر است و شاید حتی نیاز باشد که واحد‌های بیشتری به زبان و نگارش فارسی و در کنار آن ادبیات تخصیص یابد. متأسفانه، در بسیاری از دانشکده‌ها می‌بینم که کلاس‌هایی با حدود صد و گاهی بیشتر از صد دانشجو تشکیل می‌شود که با ذات تمرین و تکرار در مهارت‌های زبانی بیگانه است. این‌گونه به نظر می‌رسد که در چنین دانشکده‌هایی درس فارسی عمومی، تنها واحدی برای گذراندن و رفع تکلیف قلمداد می‌شود.
همت اهالی دانشگاه در این زمینه باید بر امر آموزش زبان فارسی و ادبیات آن به دانشجویان منحصر شود و اگر از پس این کار برآیند، می‌شود گفت که وظیفهٔ خود را انجام داده‌اند. باید درس نگارش را جدی گرفت و برای آن دو واحد مجزا تعریف کرد (البته از مسائل قانونی آن اطلاعی ندارم) و مهمتر از همه به آموزش نگارش فارسی باید به چشم درسی عملی و مهارتی نگاه کرد.
 

  • اصلاً حفظ زبان به چه معناست؟ چه باید و نبایدهایی را در پی دارد؟

دو رویکرد در زبانشناسی وجود دارد؛ یکی رویکرد توصیفی است که در آن تنها به توصیف زبان و تحولات طبیعی آن پرداخته می‌شود. این رویکرد طرفداران بسیاری دارد و دلایلی متین و منطقی هم برای آن ذکر می‌کنند. قدر مسلم آن است که این رویکرد کاملاً علمی و مبتنی بر تجربه‌گرایی است و نظر به تحولات عادی و طبیعی زبان دارد. رابرت. ا. هال کتابی دارد به نام «زبان و زبانشناسی» که مرحوم دکتر باطنی آن را به فارسی‌ای شیوا و رسا ترجمه کرده است. این کتاب برای مخاطبان علاقمند و غیرمتخصص نوشته شده است و یکی از پیام‌های اصلی آن این است که زبان را نمی‌توان و نباید کنترل کرد. مرحوم دکتر باطنی هم از کسانی بودند که دید خوبی نسبت به سیاست‌گذاری در حوزهٔ زبان نداشتند. نمونه‌اش هم نقدی است که بر کتاب مرحوم ابوالحسن نجفی نوشتند با عنوان «اجازه بدهید غلط بنویسیم».
به نظر من، زبان یکی از دموکراتیک‌ترین جنبه‌های زندگی بشر است و تا افراد یک جامعهٔ زبانی در مورد هر پدیدهٔ آن تصمیم نگیرند و اکثر آن جامعه تغییری را نپذیرند، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. همین امر است که به زبان جنبه‌ای دموکراتیک می‌دهد. مثلاً وقتی اکثر فارسی‌زبانان تصمیم گرفتند به‌جای کلمهٔ «قندیل» یا «چراغ‌دان» از واژهٔ «لوستر» استفاده کنند، کسی نتوانست جلودار آنها شود و امروزه این واژه کاربرد گسترده دارد. هیچ کسی هم، جز همان اکثر جامعهٔ فارسی‌زبان، نخواهد توانست این کاربرد را عوض کند.
این یک رویکرد است، اما رویکرد دیگر رویکردی تجویزی است. همین رویکرد است که در آن شما با حفظ زبان و پدیدهٔ سیاست‌گذاری در آن به شکل جدی روبه‌رو می‌شوید. ذات این رویکرد طبعاً محافظه‌کار است و هدف آن جلوگیری از شتاب در تغییرات و تحولات زبانی است. جامعه‌های زبانی هم، بنا به جایگاه جهانی و تعاملاتشان با دیگر جوامع، هرکدام شتاب بیشتر یا کمتری را در این تغییرات و تحولات تجربه می‌کنند. به بیان دیگر برخی از جوامع زبانی تولیدکننده و صاحب دست بالا در فرهنگ و گفتمان و زبان هستند و برخی دیگر بیشتر دست پایین را دارند و فقط مصرف‌کننده هستند. در برخی موارد هم میان جوامع تعادلی وجود دارد ولی به نظر می‌رسد که تولید علم و صنعت و دراختیارداشتن بازارهای جهانیِ محصولات فرهنگی برخی زبان‌ها را دارای سیطره بر فرهنگ جهانی کرده است. سیل ورود واژه‌های بیگانه و بدتر از آن نحو و مسائل دستوری زبان دیگر، از این طریق در فرهنگ‌های پایین‌دست آنها را به مصرف‌کنندهٔ صرف بدل می‌کند. رابرت هال که منتقد سیاستگذاری در زبان است در جامعه‌ای بالادست زندگی کرده است که در آن این نگرانی‌ها کمتر است.
جامعه‌هایی که پیشینهٔ فرهنگی و سابقهٔ تاریخی خاصی دارند و در آنها زبان حاوی گنجینه‌هایی از ادبیات است (و در اینجا منظور زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است) شاید لازم باشد محافظه‌کارانه‌تر رفتار کنند و از سیاست‌های مربوط به «حفظ زبان» حمایت کنند. زیرا در این جوامع زبان و به‌ویژه ادبیات حاوی پیامی است که میراث ملی تلقی می‌شود و نیازی به ذکر نمونه نیست. بایدها و نبایدهای حفظ زبان هم که شما اشاره کردید در همین سخن می‌گنجد.
 

  • حد و مرز حفظ زبان کجاست و معیارش چیست؟

یقیناً در این امر باید تابع عقل سلیم و سلیقهٔ عمومی بود زیرا همان طور که گفتم زبان متعلق به تمام افراد جامعهٔ زبانی است و هرگونه افراط و تفریط در این امر محکوم به شکست است. مثلاً کسانی که خواستار «زبان پاک» هستند و می‌خواهند که زبان را به‌کل از هر نشانه‌ای که در آن بوی بیگانگی می‌یابند، تهی کنند و اصطلاحاً سره‌گرا هستند بعید است که در خواست خود موفقیتی پیدا کنند؛ واژه‌های عربی و فرانسوی و انگلیسی بسیاری هستند که در زبان فارسی ساکن شده‌اند و دیگر نمی‌توان آنها را بیگانه خواند. بیرون‌راندن اجباری این عناصر هم لطمه به زبان و تاریخ آن می‌زند. همان طور که عرض کردم در این امر باید تابع عقل سلیم باشیم. چیزی که ممکن است زبان را بسیار تضعیف کند و باید بسیار مراقب آن باشیم ورود ساختارهای دستوری بیگانه به زبان فارسی است که امر مطلوبی نیست. گرته‌برداری‌های نالازم از این جمله است و شاید تنها راه مقابله با آن گسترش حساسیت در استفاده از زبان باشد.
 

  • به نظر شما آیا امکان وجود یک زبان واحد در بین ما هست؟

اگر سوال شما را درست فهمیده باشم، منظورتان جامعهٔ زبانی و زبان واحد است. به بیان دیگر می‌خواهید بپرسید آیا در جامعهٔ زبانی تنها یک زبان واحد وجود دارد یا می‌تواند در آن جامعه زبان‌های گوناگونی باهم به همزیستی برسند. یقیناً، در هر جامعه‌ای خرده‌فرهنگ‌هایی وجود دارند که برای ایجاد ارتباط درونی و یافتن مبنایی برای ارتباط داخل آن جامعه از زبان مخصوص خود استفاده می‌کنند. هرکدام از این خرده‌فرهنگ‌ها هم در ذات خود اهمیت بسیار دارند و باید از آنها نیز محافظت کرد. در ایران امروز طوایف مختلف و متفاوتی وجود دارند که هرکدام زبان خاص خود را دارند و با آن زبان در جامعهٔ خود با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و اتفاقاً این زبان‌ها حامل و حاوی فرهنگ‌هایی غنی و پربارند. از این زبان‌ها باید مراقبت کرد و ازمیان‌رفتن هرکدام از آنها هم خسارتی جبران‌ناپذیر است. متأسفانه رواج تلویزیون و رسانه‌های دیداری و شنیداری حیات این زبان‌های بومی را تهدید می‌کند و ممکن است در آینده بسیاری از این زبان‌ها و فرهنگ‌ها را از دست بدهیم؛ بلکه تاکنون هم بسیاری از آنها را از دست داده‌ایم (بگذریم که تلویزیون ملی ایران که سرمایه از بیت‌المال دارد، یک تبلیغ بدون تضعیف زبان فارسی ندارد و در آن کالاهایی ایرانی با نام‌های غیر ایرانی تبلیغ می‌شود و نشانی از دوستی با زبان فارسی در این تبلیغات دیده نمی‌شود).
جز این امر سطح‌ها و گونه‌های زبانی متفاوتی در یک جامعه وجود دارند که نمی‌توان آنها را نادیده گرفت و وجودشان هم کاملاً طبیعی است؛ مثلاً گونهٔ زبانی عامیانه یا گونهٔ زبانی رسمی یا ادبی و جز آنها. به‌هرحال، نمی‌توان انتظار داشت همه به یک گونه سخن بگویند یا بنویسند. اصلاً ویژگی سبکی هر فرد و خصوصیات زبانی او براساس همین اختلاف‌ها تبیین و تعریف می‌شود. انتظار اینکه زبان واحدی در جامعه وجود داشته باشد با این مقدمه چندان منطقی نیست اما بالاخره جوامع زبانی گوناگون باید به طریقی که کمترین هزینه را به آنان تحمیل کند، با یکدیگر ارتباط پیدا کنند. مثلاً امر قانون‌گذاری باید بر اساسی استوار باشد که همه آن را بفهمند یا فرمان و بخشنامه‌ای که دولتی صادر می‌کند باید به گونه‌ای باشد که اکثر اهالی یک جامعه یا کشور آن را بفهمند. اینجا مسئلهٔ «زبان معیار» مطرح می‌شود که بحثش طولانی است. فقط یک نکته را اشاره کنم و بگذرم. همان طور که در سوال دیگری پاسخ دادم، زبان فارسی از دیرباز برای این وظیفه اختصاص یافته است و در‌حالی‌که بسیاری از جوامع دیگر فاقد زبان معیار برای ارتباط‌های بین‌قومی بوده‌اند، ایرانیان از زبان فارسی برای ارتباط استفاده کرده‌اند. این را که چگونه این زبان معیار شده است و تاریخ معیارشدن آن چیست، علاقمندان می‌توانند در کتاب‌هایی مانند تکوین زبان فارسی دکتر علی‌اشرف صادقی و شکل‌گیری زبان فارسی مرحوم ژیلبر لازار بخوانند. باری، این زبان قابلیت آن را از قدیم یافته است که واسط تفاهم ایرانیان از دوردست‌ترین جاها باشد. مثلاً یک نفر از آذربایجان با یک نفر از بلوچستان یا خوزستان یا هر جای دیگری در ایران، برای تفهیم و تفاهم از زبان فارسی استفاده می‌کند و در گذشته هم استفاده می‌کرده‌اند. وجود زبان معیار نفی‌کنندهٔ زبان‌های محلی و بومی نیست.
 

  • زنده‌بودن زبان با تغییرات و پویایی در آن رقم می‌خورد یا مانایی و ایستایی؟

این امر به نظرم بدیهی می‌رسد یعنی مسلماً زنده‌بودن زبان با پویایی و تحولات آن معنی می‌یابد و رکود و ایستایی در زبان معنی ندارد. زبانی که ایستا است، زبانی است که گویشور ندارد. زبانی است که مرده است. تا هر زمان که حتی یک گویشور در زبانی وجود داشته باشد، آن زبان تحول می‌یابد و تغییر می‌کند. زبانی که تغییر نکند قاعدتاً گویشوری ندارد و باید آن را مرده به حساب آورد. نکته آنجاست که این تحولات همان طور که پیش‌تر عرض کردم تدریجی و طبیعی باشد. برخی از مخالفان این نظر مسئلهٔ «جهانی‌شدن» را مطرح می‌کنند ولی به نظرم همان طور که زبان معیار نافی زبان‌ها و گویش‌های محلی نیست و قاعدتاً هر دو باید در کنار هم وجود داشته باشند، جهانی‌شدن نیز مستلزم حذف فرهنگ‌ها و زبان‌های بومی نیست. با فن‌آوری‌های امروزی و ارتباطات گستردهٔ بین فرهنگی ممکن است به دلایلی که پیش‌تر اشاره کردم (به‌ویژه ضعف آموزش‌های لازم زبانی) شاهد برخی بی‌مبالاتی‌ها در زبان باشیم. نهادهای سیاست‌گذار، مانند فرهنگستان، تلاش می‌کنند تا جلوی این تغییرات سریع را که طبیعی نیستند بگیرند و به این روند شکل و شمایلی نسبتاً طبیعی ببخشند؛ هرچند در این میان انتخاب کاربران زبان و تصمیم عموم ایرانیان و همتی که در استفادهٔ صحیح از زبان دارند، تعیین‌کننده است.
 

  • شما عضوی از دانشگاه هستید که با فرهنگستان نیز همکاری می‌کنید. رابطۀ دانشگاه تهران و فرهنگستان چگونه است؟ همکاری این دو نهاد در چه زمینه‌هایی می‌تواند اثربخش باشد؟

من فقط در طرح فرهنگ‌نویسی فرهنگستان همکاری می‌کنم ولی همکاران بسیاری از دانشگاه تهران هستند که با گروه واژه‌گزینی فرهنگستان کار می‌کنند و خدمات مهمی را انجام می‌دهند. درواقع یکی از کارهای مهم فرهنگستان معیارسازی زبان علم است. می‌دانید که بالاخره بسیاری از متن‌های تخصصی علمی باید به زبان فارسی ترجمه شود (همان طور که به زبان‌های دیگر نیز ترجمه می‌شود). پیش از واژه گزینی فرهنگستان، مترجمانِ متن‌های علمی هرکدام جداگانه و بدون اینکه از کارِ مترجمانِ متخصصِ همکارِ خود آگاهی داشته باشند، برای مفاهیم علمی‌ای که معادل فارسی نداشت، واژه‌ای می‌ساختند و خوب یا بد متأسفانه این واژه‌ها مرجعیتی نداشتند و ممکن بود منحصر به همان کتاب ترجمه‌ای شوند؛ بدین ترتیب گاهی دیده می‌شد که مفهومی واحد دو یا سه معادل در زبان فارسی پیدا می‌کند. این یکی از هنرهای فرهنگستان و گروه واژه‌گزینیِ آن است که به این واژه‌ها رسمیت می‌بخشد و آنها را تصویب می‌کند. همفکری متخصصان زبان و آن رشته با یکدیگر باعث می‌شود که (لااقل در عالم نظر) بهترین واژه‌های ممکن به گنجینهٔ واژگان زبان فارسی افزوده شود.
نکتۀ دیگر در این کار، جلوگیری از ورود و رواج واژهٔ بیگانه در زبان فارسی از همان مبدأ است. خوشبختانه فرهنگستان از دانش و معلومات اعضای هیئت علمی دانشگاه تهران در این زمینه یاری می‌گیرد و اهالی دانشگاه تهران به‌عنوان دانشگاه مادر تأثیر قابل ملاحظه‌ای در ساخته‌شدن و آمادگی زبان فارسی به‌عنوان زبان علم در آینده دارند.
گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران نیز همکاری سازنده‌ای با فرهنگستان زبان و ادب فارسی دارد و همکاران من در این گروه با بخش‌های مختلف فرهنگستان در ارتباط هستند.
هرچه ارتباط این دو نهاد با یکدیگر نزدیک‌تر باشد، به عقیدهٔ من می‌توانند ثمربخش‌تر به تقویت و حمایت از زبان فارسی بپردازند. دانشگاه تهران با داشتن بهترین اعضای هیئت علمی و به‌عنوان تأثیرگذارترین دانشگاه ایران می‌تواند به نهاد فرهنگستان که سیاست‌گذار قانونی زبان فارسی است یاری رسانَد و تاکنون هم رسانده است.

کد تحریریه : ۱۰۰/۱۰۱/۱۰۹

کلید واژه ها: بزرگداشت فردوسی پاسداشت زبان فارسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران فرهنگی شاهنامهٔ فردوسی خدای‌نامه‌ میراث ملی اعضای هیأت علمی مصاحبه پویش علمی ایران در آینه ۱۴۰۰


( ۲۱ )

نظر شما :