گزیدهای از زندگینامه و وصیتنامه شهید محمدحسین اوحدی
زندگینامه شهید محمدحسین اوحدی
شهید محمدحسین اوحدی، ۱۸ بهمن ۱۳۳۷ در بروجرد به دنیا آمد. بعد از اتمام دبیرستان بلافاصله در دانشگاه تهران، پذیرفته شد و در رشته راه و ساختمان دانشکده فنی مشغول به تحصیل شد. وی در تمام دوران تحصیل خود فردی پرتلاش و موفق بود. یک سال قبل از انقلاب در جریان اعتصابات و زمان تعطیلی دانشگاه، به بروجرد رفت و فعالیتهای سیاسی و مذهبی خود را همچون پخش و انتشار اعلامیه، خرید و فروش کتابهای مذهبی و سیاسی و سازماندهی تظاهرات را در این شهر با جدیت دنبال کرد.
شهید اوحدی، در ایام جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در عملیات والفجر مقدماتی در سال ۱۳۶۱ مجروح شد و درست در همان روز تاریخ تولدش یعنی ۱۸ بهمن در سن ۲۴ سالگی در منطقه رقابیه به درجه رفیع شهادت رسید. مزار این شهید بزرگوار، در گلزار شهدای بروجرد واقع شده است.
گزیدهای از وصیتنامه شهید محمد حسین اوحدی
به نام خداوند یاریدهنده مجاهدان و روزیدهنده شهیدان
بابا و مامان عزیزم! این نوشتهها را در زمانی مینویسم که بیش از چند روز به شروع عملیات باقی نمانده و در شرایطی مینویسم که بیهیچ مبالغهای صلاحیت شهید شدن را در خودم نمیبینم. با این حال به قول حافظ، چرخ گردون گردو روزی بر مراد ما نرفت، هست اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور و شاید فضل و رحمت الهی شامل حال ما هم شد و به سعادت شهادت نائل شدیم.
به همین دلیل مسائلی چند را برای شما مینویسم. بابا و مامان خوبم! شما الان نوشتههای فرزندتان را میخوانید که پیش شما نیست و شاید انتظار داشتید که به زودی برگردد و شما شاهد، آغاز مرحله جدیدی از زندگیش باشید، ولی آنچه تحقق یافتنی است، خواست خداست که در آن رحمت و سعادت برای ما نهفته است و این ما هستیم که همیشه باید خواستهها و آرزوها و آمالمان را از فراز و نشیب واقعیتها عبور دهیم و اگر در این راه خود را تسلیم امامتی بکنیم که ما را به سوی نور و روشنی میبرد و حجت آشکار خدا بر زمین است، آنگاه آنچه نصیب ما میشود قضا و قدر الهی است و قطعاً سعادت ما را در بر خواهد داشت و در این راه آنچه رستگاری و سعادت ما را تضمین میکند صبر و استقامت و پایداری ما را در میدان ابتلائات و آزمایشهای الهی و دل کندن از وابستگیها و خواستههای نفسانی است که قطعاً در این راه بهصورت سدها و موانعی جلوهگر خواهد شد. آنچه که اینک ما نیز با آن مواجهیم، چیزی جز تحقق همان واقعیت نیست. … و آنچه که این پیروزیها را امکانپذیر ساخته اراده و همت تودههای مستضعف و صبر و استقامت آنها و خونهای شهیدانی که بستر انقلاب را گلگون ساختهاند و نیز یاری و رحمت خدای کریم است...
بابا و مامان خوبم! هر وقت به شما فکر میکنم، احساس میکنم که شما چه قدر به خاطر ما سختیها کشیدید و ما چه قدر در مقابل شما کوتاهی کردهایم و ناسپاس بودهایم. ولی گاهی و تنها که به خدا فکر میکنم، احساس گناه بیشتری میکنم که خداوند چه قدر رحیم است و چه نعمتها به ما داده و در مقابل ما چه قدر کفران نعمت کردهایم و چه ناسپاس و در عبادتش و به جا آوردن شکر این نعمتها کوتاهی میکنیم. بابا و مامان عزیزم! همانگونه که شهادت برای من آغاز یک تحول در جهت قرب به خداست امیدوارم که در شما سرآغاز دورهای جدید و تحولی در جهت قرب بیشتر به خدا و پیوند با پیغمبر اکرم و خاندان معصومش باشد. ما که احیا کنندگان دوباره نهضت اوئیم باید که چون او به میدان رویم. تا حماسههای علیاکبرها و قاسمها را زنده کنیم و به آنها عینیت دوباره بخشیم، تا وقتی تازه دامادها، در غربت دلشان گرفت حضرت قاسم را یاد کنند و برادران در غم برادر، حضرت عباس را و خواهرانمان گوشهای از سنگینی بار غم زینب (س) را حس کنند و مادرانمان به حضرت فاطمه (س) هم درد شوند و او را بیشتر یاد کنند و این شاید قدمهایی باشد در شکستن نفسمان و هجرت به سوی الله چرا که خاندان پیامبر بالاترین تجلیات ذات خدا هستند و وجهالله هستند.
به هر حال عزیزانم! دوست ندارم بعد از شهادتم آنچنان به ماتم نشینید که خدای ناکرده کمتر به انقلاب و امام عزیز فکر کنید، بلکه روح من آنگاه شاد خواهد شد که شاهد باشم شهادتم پیوند شما را با انقلاب بیشتر کرده و باعث فعال کردن شما نسبت به انقلاب و یاری اسلام و خدمت به امام عزیز شده و باور داشته باشید که خدا شما را دوستتر داشته که سعادت شهادت را نصیب فرزندتان کرده تا شما به او نزدیکتر باشید و با ثبات در ایمان و صبر بر این بلا و آزمایش، دیر نخواهد بود هم دیگر را بار دیگر در قیامت نزد خداوند متعال ملاقات کنیم و در پیشگاهش رو سفید باشیم.
نظر شما :