برگزیده هشتمین جشنواره آموزش دانشگاه -۳
دکتر امین خراسانی: تدریس، تولید کننده ارزش واقعی است/ در هیچ برههای نباید از آموختن از پیشکسوتان اجتناب کرد
در ادامه سلسله گفتوگوهای روابط عمومی دانشگاه تهران با برگزیدگان هشتمین جشنواره آموزش دانشگاه تهران، هانیه شریفی به سراغ دکتر امین خراسانی، استادیار دانشکده جغرافیا، رفته که شرح این گفتگو را در ادامه میخوانید:
- به عنوان اولین سوال و برای باز شدن باب گفتوگو، دکتر خراسانی در خصوص مهمترین درس آموختهها و تجربیات سالهای تدریس میگویند:
شاید مهمترین سوال هم همین سوال باشد که تجربه این سالها چه مواردی بوده است. اول باید بگویم که تجربه تدریس من به قبل از استخدام در دانشگاه تهران به عنوان هیئت علمی برمیگردد؛ در دوره دکتری و به صورت حقالتدریس در دانشگاه آزاد و واحدهایی از دانشگاه پیام نور و البته محدود به دوره کارشناسی. البته شاید تجارب این دوره خیلی قابل استناد نباشد اما از زمانی که به عنوان هیئت علمی وارد دانشگاه تهران شدم، یکسری از تجارب را به صورت آزمون و خطا یا از طریق یادگیری و مطالعه بدست آوردم. اما امتیازی که به زعم خودم بنده داشتم و شاید برخی دیگر از اساتید نداشته باشند این مورد است که بنده از سال ۸۰ وارد دانشگاه تهران شدم؛ در مقطع کارشناسی تا مقطع دکتری به صورت پیوسته در دانشگاه تهران بودم و شناخت تقریباً عمیقی از دانشگاه تهران و تدریس در آن داشتم. اعم از انتظارات اساتید، انتظارات دانشگاه و دانشکده، سطح رشته خودم در دانشگاه، سطح رشته بین دانشگاههای دولتی. این موارد به من کمک کرد تا چند گام نسبت به یک استاد پایه یک که تازه میخواهد ببینید که فضای حاکم به چه صورت است، جلوتر بودم و استنباط شخصی من این است که این مورد یک مزیت برای من بوده است. اما این نکته درک شخصی من است و شاید لازم باشد قضاوتهای بیشتری در این خصوص انجام بشود.
لذا در ادامه قصد دارم در دو سرفصل مهمترین تجارب آموزش خودم را به شما بگویم:
تدریس؛ تولید کننده ارزش واقعی
مهمترین تجربهای که از دانشگاه تهران فارغ از اینکه چه مقطع و چه درسی باشد بدست آوردم، ارزشمندی خود تدریس است. یعنی تدریس در ذات خودش یک کار ارزشمند و شما به عنوان مدرس تولید کننده ارزش هستید. چون ممکن است که خیلی از کارها برای ما درآمدزا باشند یا برای ما موقعیت ایجاد کنند یا با هر معیار دیگری که افراد بر آن اساس شغل انتخاب میکنند، مطابق باشد. چه بسا شغلهای زیادی هستند که از آن درآمد بدست میآید و جایگاه اجتماعی و اقتصادی دارد اما تولید کننده ارزش واقعی نیستند.
اما شغل معلمی در هر مقطع و مؤسسهای مولد ارزش واقعی است. و اگر هم به عنوان شغل اول هم فراتر از یک شغل به آن نگاه کنیم خود فرد مدرس متوجه تولید این ارزش واقعی میشود و باز خورد آن را در بازههای زمانی مختلف و حتَی در کوتاه مدت هم از دانشجو، از جامعه و از سایر نهادهایی که در سطح جامعه با آن در ارتباط هستند، میگیرد. ما اگر قدری عمیق به فرآیند تدریس نگاه کنیم و با یکسری استاندارها انجامش بدهیم قطعاً یک ارزش واقعی را در اختیار مخاطب قرار میدهیم.
دومین تجربه و سرفصلی که میخواهم به آن اشاره کنم و فکر میکنم برای خودم خیلی تجربه ارزنده و مهمی است و شاید به همکاران همسن و سال من نیز کمک کند، ارائه بینش و در واقع بصیرت و آگاهیای فراتر از آن چیزی که در یک واحد درسی ارائه میشود، بسیار اهمیت دارد.
میخواهم خیلی صریح در این رابطه با شما صحبت کنم، در حال حاضر دانش عمومی شده است و مرزهای دانش محدود به دیوارهای دانشگاهها نیستند. باید این واقعیت را بپذیریم و من فکر میکنم هر عضو دانشگاهی یا هیئت علمی که این واقعیت را نپذیرد فقط بی دلیل کار خودش را سختتر میکند. اتفاقاً فکر میکنم پذیرش این حقیقت کمک میکند که با سرعت بیشتری جلو برود و از یک سری از انرژیهایی که خارج از محیط دانشگاه وجود دارد هم در مسیر خودش استفاده کند. این اصلاً به این معنا نیست که دانشی که در دانشگاه وجود دارد کم است یا به روز نیست یا کم ارزش است، منظور این است که حداقل بخشهایی از مطالبی که ما در کلاسهایمان آموزش میدهیم را در قالب پایان نامه را در قالب هر پژوهش مستقلی با دانشجویان کار میکنیم نیز بیرون از دانشگاه قابل دسترس است؛ در فضای اینترنت، در مؤسسات آزاد، در تعامل با دانشجویانی که در دانشگاههای دیگر و در مقاطع تحصیلی بالاتر هستند.
آن چیزی که قابل دسترس نیست، بینشی است که استاد میتواند منتقل کند حالا اگر بخواهیم از این سطح انتزاعی فراتر برویم، پرسش این است که بینش و بصیرت در این میان یعنی چه؟ یعنی نحوه پیدا کردن شغل، نحوه تعامل با کارفرما بعد از اشتغال و نحوه تعامل با اساتید؟ میخواهم بگویم همه این موارد در کنار هم سازنده پازلی هستند که به ایجاد تصویری کلی کمک میکند که فکر میکنم مهمترین وظیفه یک استاد ارائه این تصویر کلی به دانشجویان و مخصوصاً دانشجویان دوره کارشناسی است. دانشجویان مقاطع بالاتر از این تصویر کلی را در ذهنشان شکل دارند (از شخصیت خودشان، از رشته و جهانبینیاش) اما دانشجویان کارشناسی غالباً راه زیادی برای به دست آوردن آن پیش رو دارند. مجموعه دانشی که در این حوزه از طریق استاد به دانشجو یا مستقیماً با رفتار و گفتار استاد یا با ارجاعاتی که میدهد منتقل میشود؛ مثل شرکت در کارگاههای جانبی، سخنرانیهای مرتبط یا پیشنهاد مطالعه کتب ارزشمند.
دانشجو باید احساس کند با یک بانک اطلاعاتی مواجه است، حال ممکن است این شبهه به وجود بیاید که بگوییم بانک اطلاعاتی در خارج از دانشگاه نیز وجود دارد و و به طور مثال در اینترنت یا افرادی خارج از دانشگاه موجود است. اما اینگونه نیست.
نحوه چینش اطلاعات کنار یکدیگر خیلی اهمیت دارد؛ مثلاً در رشته ما از روشهای آماری و نرمافزارهای آماری برای رسیدن به تحلیلهای مختلف زیاد استفاده میشود. خیلی از افراد خارج و داخل دانشگاه نیز میتوانند تحلیلهای آماری انجام دهند و بر آنها مسلط هستند، ولی وظیفه شکلدهی به آن تحلیلی که در قالب خرد برآمده از مجموعه آمارها در کنار همدیگر است، برعهده استاد است. مثلاً در فصل پنجم یک پایان نامه، جایی که باید خردی برای دانشجو شکل بگیرد. حداقل در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی به این صورت است. که متأسفانه در خیلی از موارد این اتفاق نمیافتد. نکته بنده این است که این مورد یک امر پژوهشی نیست، اگر دانشجو به خرد نرسیده باشد، نباید مسئله را به پایان نامه تقلیل دهیم. ما فقط نباید به سراغ استاد راهنما بریم بلکه مجموعه اساتید و افرادی که در مسیر آموزشی دانشجو بودند در آن امر دخیل هستند و در مجموع نتوانستند این توان را در دانشجو ایجاد کنند که بعد از یک یا دو سال وقت گذاشتن برای پایان نامه بتواند فصل پنجم به سادگی بدون اینکه به استاد نیاز داشته باشد بنویسد. به زعم بنده باید بتواند بنویسد و اگر این اتفاق نیفتاده است یعنی آن بینشی که باید از اساتید به دانشجویان منتقل میشده منتقل نشده است.
من با اعلانهایی شبیه رویدادهای تد با عنوان ارائه سه دقیقهای پایان نامه در سطح دانشگاه زیاد مواجه شدهام. حال چه کسی میتواند در سه دقیقه پایان نامهاش را ارائه بدهد؟ دانشجویی که دو یا سه سال بر روی یک مسئله کار کرده است باید به یک خردی رسیده باشد. کسی که میخواهد گامی به جلو بردارد و در حوزه تخصصش مؤثر باشد فقط با دانستن اینکه این آزمون آماری معنادار است نمیتواند کاری از پیش ببرد.
من فکر میکنم ما اگر فقط همین دو مورد را؛ یعنی ارزشی که تدریس دارد و بینشی که توسط استاد باید به دانشجو منتقل بشود را در قالب دو پروژه مکمل به رسمیت بشناسیم و در واقع باور درونیمان باشد، حداقل برای شخص من کفایت میکند.
آشنایی با محیط تدریس
دکتر خراسانی در پاسخ به سوال ضرورت آشنایی با محیط و بستر تدریس اینگونه پاسخ دادند: من میخواهم با این جمله تجربه زیستهام را به شما منتقل کنم که من یازده سال دانشگاه تهران را به عنوان دانشجو زندگی کردم و تمام زیر و بم آن را شناختم. روز اولی که وارد دانشگاه شدم با یکی از دوستان برادرم با فضای دانشگاه آشنا شدم و در آن لحظات احساس کردم که ایشان چقدر نسبت به فضای دانشگاه اطلاعات دارد با اینکه اختلاف سنی کمی با من داشتند، اما به لحاظ آشنایی با محیط بسیار غنی بودند.
میخواهم بگویم یک دانشجویی که از یک روستای دور افتاده یا شهرستان به دانشگاه تهران میآید، همان قدر که من غریب بودم غریب است و اگر استاد شناخت کافی داشته باشد خیلی فراتر از آموزش و کلاس و درس میتواند به کمک دانشجو بیاید. کمااینکه بنده هم تمام تلاشم این بوده است که نوع تعاملم با دانشجویان، به ویژه در مقطع کارشناسی، به این شکل باشد و احساس دانشجو این باشد که فراتر از کلاس و درس، با وی تعامل صورت میگیرد. این مسئله در امر آموزش بسیار با اهمیت است؛ اینکه دانشجو به استاد اعتماد کند و به تجربه استاد ایمان بیاورد. حال ممکن است استاد یک دانشگاهی از خارج از کشور استخدام شود یا اساتید بین دانشگاههای مختلف داخلی جابهجا شوند. من اصلاً قصد ندارم که بگویم این همکاران ارجمند مشکلی دارند و فقط معتقدم این آشنایی یک مزیت است که شاید بتوان به نوع دیگری آن را جبران کرد. توجه به همین نکته که منِ نوعی از یک فضای دیگری آمدم، این هم ارزش افزودهای دارد. ترکیب این اساتید با یکدیگر اتفاقاً منتقل کننده خردی است که پیشتر به آن اشاره کردم و تنوع اساتید از این جهت مهم و به نفع دانشجو است.
آزمون و خطا
در ادامه از استاد خراسانی خواستم تا خطاهای مسیر تدریسشان را که پیشتر به آن اشاره کردند، بگویند:
من اتفاقاً مشخصاً به آزمون و خطایی بودن اشاره کردم که بگویم ابایی ندارم از اینکه اعلام کنم خطایی داشتم و بهتر است تجارب چه مثبت و چه منفی منتقل شوند.
مهمترین ضعفی که بعدها به آن پی بردم کم سوال پرسیدن از همکارانم بود و در مواقعی که لازم بود از تجارب شأن نمیپرسیدم. به این دلیل که خودم در دانشگاه تهران بودم و فکر میکردم هر چه لازم است را میدانم، این اساتید پیشکسوت را میشناسم و سر کلاسهایشان بودهام، اما این اشتباه بود و باید بیشتر به سراغ این پیشکسوتان میرفتم. از این اساتید خیلی میتوان استفاده کرد ما یک استادی داشتیم به نام استاد مطیعی لنگرودی که ایشان استاد مشاور رساله دکتری بنده بودند و چند سالی است که بازنشسته شدند. من در هر سه مقطع با ایشان کلاس داشتم و هنوز هم از جملات قصار ایشان در کلاسهایم استفاده میکنم و هر چه جلوتر میروم به عمق آن جمله و گزاره علمی، اجتماعی، اقتصادی بیش از پیش پی میبرم. البته دست دانشجو را هم در این باره باز میگذارم و تفسیر زیادی از این جملات ارائه نمیدهم؛ میخواهم دانشجو بداند که این مسئله هم وجود دارد و چیزی را به او تحمیل نمیکنم.
اساتید و پیشکسوتان تعدادشان بسیار است و من دکتر لنگرودی را به طور مثال گفتم. ای کاش در سالهای اول تدریس بیشتر از اساتید پیشکسوت میپرسیدم و فوت کوزهگری آنها را یاد میگرفتم، چون آنها آنقدر بلند نظر هستند که این نکات را به ما یاد بدهند.
نحوه تعامل با دانشجویان
استادیار دانشگاه تهران تعامل خود را با دانشجویانشان اینطور توصیف کردند:
اول یک پاسخ کوتاه به این سوال شما میدهم و بعد آن را به تفضیل توضیح میدهم؛ کلاسها در دوره کارشناسی استاد محور و در دوره کارشناسی ارشد و تحصیلات تکمیلی دانشجو محور است.
تدریس در دوره کارشناسی استاد محور است اولاً به این معنی نیست که من حتماً میخواهم یک محتوای از پیش تعیین شده را بدون هیچ انعطافی به دانشجو تدریس کنم. تاکید من این است که دانشجو در دوره کارشناسی باید حرفشنوی داشته باشد ولی هر حرفی را هم قبول نکند؛ یعنی دانشجو گوش شنوا داشته باشد.
این ویژگی برای دانشجویان کارشناسی خیلی کمک کننده است. ای کاش من این نکته را وقتی دانشجوی کارشناسی بودم میدانستم. البته احتمالاً من کم دقت بودم و اساتید گفته بودند. به طور کلی سعی میکنم دانشجو را به اینکه قبول کند باید حرفشنوی داشته باشد، مجاب کنم و به زعم خودم تا حدی موفق بودم چون دانشجوها زیاد به اتاق من مراجعه میکنند و مشورت میگیرند؛ در مورد موضوعات مختلف و حتی موضوعات غیر درسی! حتی در مواردی دانشجو برای حل مشکل خانوادگی به من اعتماد کرده و به سراغ ما آمده است البته من در این زمینه نه ادعایی دارم و نه دانشی. فقط اعتمادی بوده است که بین من و دانشجو شکل گرفته است. برای مجاب شدن دانشجو یکسری الزاماتی نیاز است؛ این مورد را یکی دو سالی به تجربه آزمایش کردم و در کلاسهای مختلف آن را دیدم. در حال حاضر خیلی این بحث مطرح است که باید حتماً از تکنولوژی در تدریسمان استفاده کنیم و هرچه از این ابزارها بیشتر استفاده کنیم احتمالاً تدریسمان بهتر است. بنده هم منکر این قضیه نیستم اما اجازه بدهید مصداقش را توضیح بدهم، وقتی سر کلاس کارشناسی پاورپوینت پخش میشود دانشجو فکر میکند این یعنی درس و این اسلایدها تمام درس است. یکسری از دانشجویان هم تقاضا دارند که اسلایدها را دریافت کنند چرا؟ به این دلیل که دیگر برای امتحان به همین خطوط اکتفا کنند و سراغ منابع دیگر نروند و توقع نمره خوب داشته باشند.
البته این دانشجوی کارشناسی است و وظیفه ما است که ذهن او را به سمت نوعی بلوغ حرکت بدهیم و بهنظرم به سمت بینشی حرکت بدهیم. در حال حاضر هم اکثر کلاسهای کارشناسی را بدون پاورپوینت برگزار میکنم ممکن است پاورپوینت ببرم اما برای استفاده خودم جهت انسجام ذهنیام میبرم. اما در برخی کلاسها بنا بر اقتضای محتوای کلاس لازم است تصاویر، نقشهها یا مواردی از این دست برای انتقال بهتر مفاهیم نمایش داده شود، در واقع بُعد بصری تدریس در این جا اهمیت پیدا میکند.
به طور کلی به نظر من این یک آسیب است که بگوییم استاد اگر پاورپوینت ندارد یعنی طرح درس ندارد، یعنی نمیداند میخواهد چه بگوید و الی آخر. نه! من مطلقاً این مورد را قبول ندارم و معتقدم در دوره کارشناسی جنس درس تا حدی تعیین کننده این مسئله است که ترجیح امروزم استفاده کمتر از پاورپوینت و استادمحوری در دوره کارشناسی است. اما این الزاماً به این معنی نیست که تا ابد به این شکل پیش خواهم رفت.
در دوره کارشناسی ارشد و دکترا ورق برگشته و اوضاع کاملاً متفاوت میشود و به ویژه در مقطع کارشناسی ارشد تدریس من تجربه محور است، معتقدم بسیاری از مفاهیمی که میخواهیم در این دوره به دانشجو آموزش بدهیم یا در مقطع کارشناسی آن را یاد گرفته است و بیشتر در مقطع کارشناسی ارشد بسط داده میشوند و با توجه به اینکه باید به سراغ پژوهش بروند، مفاهیم را در کنار تجارب قرار میدهند و این دو را با هم پیش میبرند.
به زعم بنده تدریس صرف مفاهیم در دوره کارشناسی ارشد راه به جایی نمیبرد؛ چون مقطع کارشناسی ارشد به نوعی مثل یک برزخ است و دانشجویان نیز از این برزخ رنج میبرند؛ برزخ بین کارشناسی که باید گوش شنوا باشد و زیاد بخواند و دکتری که هم سن و هم تجربهشان آنقدر قوی هست که با دادن سرنخها مسیر را پیدا کند، در کارشناسی ارشد نه آنقدر سن بالایی دارد که خودش توانایی طی کردن مسیر را داشته باشد، نه آنقدر از استاد حرفشنوی دارد که کار را پیش ببرد. اما وقتی دانشجو را به سراغ تجارب میفرستیم این ذهنیتها اصلاح میشود و متوجه میشود دانستن مفاهیم و مدلها کافی نیست و باید بتواند مسائل را حل کند و اگر نمیتواند، نمیتوان اسم آن را "کارشناس ارشد" گذاشت.
در مقطع دکتری کار خیلی راحت است و اصلاً همین عنوان دکتری دانشگاه تهران وزن بسیار زیادی دارد و آرزوی خیلی از افراد به دست آوردن این جایگاه است و خوشبختانه بیشتر دانشجویاندکتری ما نیز به این که تلاش زیادی برای رساندن آنها به مسیر مطلوب انجام بشود، نیازی ندارند. در این دوره هم به تناسب جنس درس نوع تدریس را مشخص میکنم؛ مثلاً در رشته ما عنوان درسی است به نام "اندیشهها و رویکردهای توسعه روستایی" که بحث نظری است و آنقدر نظریهها گسترده هستند که شاید اساتید هم نتواند ادعا کنند که بر همه آنها مسلط هستند. مثلاً دانشجویانی هستند که چند سال با یک نظریه به واسطه پایان نامه کارشناسی ارشدشان درگیر بودند و در این مورد من آنها را از خودم بیشتر صاحبنظر میدانم و در تدریس از نظرات آنها استفاده میکنم و به قدر نیاز از تجربیات بهرهمند میشوم. بیشتر کلاسها در این مقطع تعاملی هستند و کارهای گروهی به شکلی است که در طول ترم از یافتههایشان استفاده کنیم و اصلاحات لازم انجام بشود و با یکدیگر در مورد کارهایشان گفتگو کند. البته بنده سه سال است که در این مقطع تدریس میکنم و نمیتوانم در این مورد ادعایی داشته باشم، کما اینکه در مورد مقاطع دیگر هم ادعایی ندارم.
کار گروهی خیلی مسئله چالشی است و حداقل در تدریس من با چالشهای زیادی مواجه شدهاست و تجارب متناقضی گرفتم: مشارکت همه افراد یا روی دوش یک نفر افتادن!
یک شیوهای که من برای اولین بار در یک کلاس کارگاهی کارشناسی ارشد پیاده کردم و تجربه نسبتاً موفقی بود به این شکل بود که اول کار را به صورت انفرادی بدون اینکه به دانشجویان بگویم که کار گروهی در پیش است توضیح دادم، البته در یکسری از حوزههای محدود، و دانشجویان چند هفتهای روی آن کار کردند و به صورت انفرادی گزارشهایی را برای کلاس آماده کردند. بعد از چند هفته که افراد به کارشان متعهد شده بودند و احساس میکردند برای خودشان است در کنار دانش و آگاهی نسبی که در مورد مسئله پیدا کردند، آمدم این بچهها را در قالب یکسری گروههایی تقسیم کردم که مسئله شأن مشابه یکدیگر است. بچهها به سرعت با یکدیگر هماهنگ شدند. کارهایی که ارائه دادند کارهایی مجزا بود ولی یک کار گروهی هم بهعنوان سنتز ارائه دادند. من فکر میکنم به این شکل بچهها هم ضرورت کار گروهی را متوجه میشوند، هم با کیفیت آن را انجام میدهند. کار گروهی انگیزه میخواهد و اینکه من فقط از فواید کار گروهی بگویم کافی نیست. اما اگر با مسئله مواجه شود و متوجه شود شاید کارش عیناً منطبق با همگروهی اش نباشد اما یک نخ تسبیح این دو را به یکدیگر متصل میکند. فکر میکنم ادبیات کارگروهی در کشور ما بد یا ناقص جا افتاده است؛ فقط میگوئیم کار گروهی خوب است، اینکه چرا خوب است و چطور باید انجام بشود را توضیح نمیدهیم.
این تجربه بنده نسبتاً موفق بوده و قصد دارم آن را به دوره کارشناسی و دروس مشابه نیز تعمیم بدهم.
اما دیگر برای دکتری دانشجو باید بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. ما در حال تربیت سرپرست و مغز متفکر سازمانها هستیم. از این نظر برای آنها اعتقادی به کار گروهی ندارم.
بازخورد دانشجویان
دکتر خراسانی از بازخورد دانشجویانشان اینطور توضیح دادند:
بازخوردها و تجارب مثبت خداروشکر کم نبوده است. فقط یک مثال میزنم: دانشجوی مقطع کارشناسی ارشدی داشتیم که رتبه ۱ کارشناسی ارشد جغرافیای روستایی بود، از دانشگاهی در یزد آمده بود و دانشجوی بسیار توانمندی بود، اما با ریشه عشایری. از آن جایی که تخصص من هم جغرافیای روستایی است و با این عزیزان کار کردهام و زندگی کردهام، میدانم با تغییر این محیط لازم است کمی به کمک این افراد بیاییم. این دانشجو در حد یک فارغالتحصیل دکتری بود و انتظارش از کلاس خیلی بالا بود. از یکسری از همکاران دلخور بود که مطالب کلاس را کافی نیست. چون ریشه عشایری-روستایی داشت صراحت لهجهای داشت که داشت برایش گران تمام میشد. من سعی کردم این دانشجو را راهنمایی کنم و هفتهای نبود که چند ساعتی در اتاق من نباشد. من هم استقبال میکردم.
این دانشجو بعد از اتمام دوره ارشد و فارغالتحصیلی برای دکتری اقدام نکرد و بیشتر درگیر تشکیل خانواده و کسب درآمد بود اما از دنیای علم فاصله نگرفت. خوشبختانه آنقدر توانستم راهنماییاش کنم که در چند پروژه ملی به همراه همکارانم با من همکاری کرد و در حال حاضر هم من او را به یکی از دانشگاههای شهر تهران معرفیاش کردم و در حال تدریس است. به یک شرکت مهندسی مشاور هم معرفیاش کردم و در آنجا مشغول به کار است. هر پروژهای که من داشته باشم قطعاً پای ثابت پروژههایم است ایشان با آن صراحت لهجه بیش از حد میتوانست خیلی زود از طرف اساتید طرد بشود و اساتید ادبیات ایشان را مناسب دانشگاه ندانند اما وظیفه معلمی من چه میشود؟ ما و دانشجو ربات نیستیم و قرار نیست فقط یک سری مفاهیم را منتقل کنیم کما اینکه اکثر مباحثی که باید تدریس میشد ایشان پیشاپیش میدانست.
اگر من کمکش نمیکردم در دوره کارشناسی ارشدش هم ناتمام میماند. شاید من در این سطح تجارب زیادی نداشته باشم اما جمعاً این شکل از کارها منافعی برای استاد هم دارد و فکر میکنم باید ارتباط دانشجو و استاد را بلندمدتتر و راهبردیتر شکل بدهیم و شاید لازم است کملطفیهایی که گاهی به برخی دانشجویان روا داشته میشود انجام ندهیم. البته من در جایگاهی نیستم که رویکرد اساتید یا نظام آموزشی را نقد کنم اما اینکه ما شرایط تمام دانشجویان را یکسان ببینیم به زعم من کم لطفی است. باید بتوانیم تابآوری این نوسان را در خود تقویت کنیم تا از منافع مادی و معنوی این ارتباط بهرهمند شویم.
- به عنوان حسن ختام گفتوگو از دکتر خراسانی خواستم تا خاطرهای از کلاسهایشان تعریف کنند.
نمیتوانم بگویم خاطراتی که انسان همیشه از آنها یاد میکند آنقدر زیاد است که بخواهم از بین آنها انتخاب کنم، نه آنقدر کم است که قابل ذکر نباشد. یک خاطره را که خودم را خیلی تحت تأثیر قرار داد را برای شما تعریف میکنم:
دو یا سه سال پیش در یکی از کلاسهای کارشناسی ارشد یکی از دانشجویان در حال ارائه یک کار کلاسی بود. (من در کلاسهای ارشد و دکتری صریح هستم؛ یعنی خیلی با دانشجویان مدارا نمیکنم و آنها را به چالش میکشم. ایشان همان موقع ارائه به گریه افتادند و تاب انتقادات تند و تیز من را نداشتند. کلاس ملتهب شد چراکه که خود من هم با همچنین شرایطی مواجه نشده بودم. البته پیش آمده بود که سر جلسات امتحان از این قبیل اتفاقات بیفتد. خلاصه از یکی از خانمهای کلاس، که سنشان از باقی بچهها بالاتر بود، خواستیم که ایشان را آرام کنند. از آن دانشجو خواستم بعد از کلاس بیایند تا صحبتی با هم داشته باشیم. بعد از کلاس که آمدند همچنان هق هق داشتند و مکدر بودند. بعد از چند دقیقه که ایشان کمی آرام شدند از ایشان خواستم فارغ از کلاس از خودشان بگویند؛ از محل زندگیشان، کاری که انجام میدهند از همه آنها تعریف کنند و از اینکه چه شد آنقدر ناراحت شدند.
کار به جایی رسید که ترم بعد که دانشجویان این کلاس مشغول انتخاب استاد راهنمای پایان نامههایشان بودند این خانم نفر اول به دفتر من آمدند و میخواستند فقط با من پایاننامه بردارند و میگفتند حاضرند در صورت تکمیل ظرفیت یک یا دو ترم هم صبر کنند. در حال حاضر که که اواخر کار پایان نامهشان است میتوانم بگویم تا به حال هیچ دانشجویی را ندیدم که تا این اندازه تلاش کند و روی پایان نامه ارشدش اینقدر زحمت کشیده باشد.
شاید اتفاقاتی که احساسات و هیجانات بیشتری داشتند در تجربه تدریس من کم نبوده است ولی اینکه یک دانشجوی با آن حجم از هیجان و شاید تنفر وارد دفتر من شد و حالا که متوجه نیت خیر و کمک من شده است آنقدر اصرار دارد که حتماً پایان نامهاش را با من بگذارد، خودم را خیلی تحت تأثیر قرار داد. هرچند که ابداً دوست ندارم هیچ دانشجوی دیگری به این شکل در کلاس من گریه کند اما متوجه شدم که دانشجویان ممکن است دچار قضاوتهای احساسی شوند و ما باید کمکشان کنیم که از این هیجانات و احساسات عبور کنند و به ما اعتماد کنند.
نهایتاً ممنون از شما که این فرصت را در اختیار بنده گذاشتید، امیدوارم اندکی از آنچه لازم بوده بوده است در شأن دانشگاه تهران در اختیار مخاطبان قرار گرفته باشد.
نظر شما :