گزیدهای از زندگینامه و وصیتنامه شهید قدرتالله روستایی
زندگینامه شهید قدرتالله روستایی
شهید قدرتالله روستایی، دوم خرداد ۱۳۳۲ در روستای سراب طجر ملایر، در خانوادهای مذهبی متولد شد. او تحصیلات دوره ابتدایی را در روستا پشتسر گذاشت و از آنجا که امکانات ادامه تحصیل در مقطع بالاتر در زادگاهش فراهم نبود از ادامه تحصیل بازماند و در کنار خانواده به کار کشاورزی مشغول شد. بعد از مدتی، برای کار و امرار معاش به تهران عزیمت کرد و به حرفه جوشکاری مشغول شد. بعد از چند سال کار، به خدمت سربازی فرا خوانده شد و بعد از یک ماه و نیم از خدمت معاف شد. در آن زمان در واحد برق اداره تأسیسات دانشگاه تهران، مشغول به فعالیت شد.
وی در سال ۱۳۵۵ تشکیل خانواده داد و ثمره این ازدواج، یک فرزند پسر به نام محمّدرضا است که آن شهید، علاقه فراوانی به او داشت. با شروع جنگ تحمیلی، فعالیت خود را در بسیج دانشگاه شروع کرد. در سالهای آغازین جنگ، یکی از برادرانش شهید شد. برادر کوچکش اسدالله که پنج سال از قدرتالله کوچکتر بود در کار نجاری، تعمیر تلویزیون و رادیو استادکار ماهری بود. اسدالله، دارای یک فرزند هشت ماهه بود که در تاریخ هفدهم مرداد ۱۳۶۲ در منطقه پیرانشهر و چند ماه زودتر از قدرتالله، به شهادت رسید. از این لحظه به بعد قدرتالله، هم سعی میکرد فرصت حضور در جبهه را از دست ندهد. وی بعد از چند بار مجروح شدن، هشتم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر در جزیره مجنون به مقام شهادت رسید. مزار این شهید بزرگوار، در قطعه شهدای امامزاده جعفر، شهرستان کن واقع شده است.
وصیتنامه شهید قدرتالله روستایی
آن موقع که خدا بر ما منت نهاد و اولین لاله سرخ را از گلزار خانواده ما چید، در اینجا بود که طوفانی در درون خود احساس کردم و خود را وقف مسئولیتهایی که این عزیزان شهید بر دوش ما نهاده بودند، کردم و این جوشش و طوفان به جز در جبهههای نبرد حق علیه باطل و حضور در کنار دیگر رزمندگان اسلام به آرامش نمیرسید.
اینجانب قدرت الله روستایی، دارنده شماره شناسنامه ۹ صادره از ملایر فرزند محرم، متأهل، مذهب اسلام شیعه اثنیعشری گواهی میهم که خدا یکی است و شریک و همانندی ندارد و حضرت محمد (ص) بنده و فرستاده خداست که برای هدایت مردم از جهل و نادانی فرستاده شده است و جانشین و وصی او حضرت علیابنابیطالب (ع) میباشد و بعد به ترتیب بقیه امامان (ع). من بنا به میل و اراده شخصی، بدون هیچ اکراهی، فقط به خاطر رضای خدا و به منظور تحقق بخشیدن به آرمانهای انقلاب اسلامی و پاسداری از دین مبین اسلام و حراست از خون پاک شهیدان راهی جبهه حق علیه باطل شدم و اگر خداوند این افتخار را نصیب این بنده حقیر خود گرداند و افتخار شهادت را نصیب اینجانب نماید، در دنیا و آخرت روسفید خواهم شد. همانطور که قرنها پیش، حضرت حسینابنعلی (ع) در صحرای کربلا صدا زد: «هل من ناصر ینصرنی» یعنی کسی هست که مرا یاری کند. امروز در این زمان از حلقوم نایب بر حق امام زمان (عج) خمینی بتشکن برخواست و من با آگاهی از مکتب اسلام به این ندای بر حق لبیک گفته و به دیدار معبود خود شتافتم و این آرزوی من میباشد به استناد آنکه میفرماید: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ جُنْدِکَ فَإِنَّ جُنْدَکَ هُمُ الْغَالِبُونَ» معنی این است که خدایا مرا از سربازان و سپاهیانت قرار بده چرا که سپاهیان تو همیشه پیروزند و من خود را موظّف به عمل ترویج قوانین الهی و آسمانی قرآن در لوای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و مقیّد به اجرای اوامر مقام ولایت فقیه میدانم و به این منظور جذب عناصر مستعد فرض بوده و در این راه از معتقدین استعانت میجویم و بهعنوان ادامه رسالت انبیا خود را موظف به امر به معروف و نهی از منکر و سبقت گرفتن در نیکوکاری و خیرات و مبارزه بیامان با فساد و کفر و شرک میدانم.
تنها آرزوی من این است که امیدوارم برآورده نمائید و آن اینکه بعد از مرگ من، برای من گریه و زاری نکنید. مخصوصاً این وصیت را به مادر و خواهرانم میکنم. امیدوارم که خداوند شما را در دنیا و آخرت روسفید گرداند و از همگی طلب حلالیت میکنم، مخصوصاً پدر و مادرم و خواهر و برادرانم و همسر و دیگران. امیدوارم که حلالم کنید و تأکید میکنم فرزندم را طوری تربیت کنید که خداپسند باشد و همان راهی را برود که اسلام دوست دارد و آن را حتماً به یکی از مراکز نظامی به خصوص سپاه بفرستید تا بتواند اسلحه من را که به زمین افتاده و گرد و خاک رویش نشسته از زمین بردارد و آن را بر علیه دشمنان اسلام و منافقین و شرک در هر جای این کشور و هر کشور اسلامی است به کار گیرد و هیچکس نباید مانع از این کار گردد، مگر اینکه خودش نخواهد که امیدوارم طوری تربیت شود که با جان و دل این کار را انجام بدهد و کار نیمه تمام پدر و عمویش را به پایان برساند.
در پایان از همگی میخواهم که امام را تنها نگذارید. همیشه خدمتگزار امام و جامعه اسلامی باشید و خدای نکرده نکند که به سبب مرگ من توهین به این انقلاب و رهبریت و بالاتر از همه اسلام بشود که خداوند هرگز شماها را نمیبخشد. در پایان، همه شما را به خدای بزرگ میسپارم و طلب آمرزش برای خود و شما از درگاه خداوند بزرگ میکنم و در ضمن، سرپرستی خانواده به عهده پدر و مادرم میباشد و قرضهای من را از حقوقم بپردازید. دیگر عرضی ندارم.
خداحافظ همگی
من به دیدار خدای خود و برادرم نائل شدم
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته ۱۳۶۰/۱۰/۲۶
نظر شما :